ما رند و مقامر و مباحی ایم
انگشت نمای هر نواحی ایم.
عطار ( از فرهنگ فارسی معین ).
زهد از تو مباحی شد، تسبیح صراحی شدجان را که فلاحی شد با رطل گران کرده.
مولوی ( کلیات شمس ج 7 ).
امروزسماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی.
مولوی ( ایضاً ).
روحی است مباحی که از آن روح چشیده ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی.
مولوی ( ایضاً ).