حال ما این است در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما.
( مثنوی چ خاور ص 47 ).
مر بشر را خود مبا جامه درست چون رهید از صبر در حین صدر جست.
( مثنوی چ خاور ص 423 ).
همه قصرها گو مبا زرنگارسپنجی سرا نیز آید به کار.
هدایت ( از آنندراج ).
و رجوع به مباد شود.مبا. [ م ُ ] ( اِ ) روده گوسفند که از برنج و قیمه پر کرده پزند. ( آنندراج ). یکنوع طعامی که از روده گوسپند پر کرده از مصالح سازند و مبار نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
روده گند را کنند مبا
بود آن نیز روزی غربا.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).
رجوع به مبار شود.