مایوس گشتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
امید گسستن . [ اُ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نومید شدن . ( آنندراج ) . مأیوس شدن . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . ناامید شدن و مأیوس گشتن . ( ناظم الاطباء ) .
سر خوردن. [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) باعث مردن کسان خود شدن. به شآمت و شومی باعث مرگ کسان نزدیک شدن. ( یادداشت مؤلف ) . || مأیوس شدن از کاری. سیر آمدن از آن. بی رغبت شدن. ( یادداشت مؤلف ) .