که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع
که من به قد تو سروی ندیده ام مایل.
سعدی ( دیوان چ مصفا ص 710 ).
و رجوع به مائلات شود. || راغب و میل کننده و شایق و آرزومند. ( ناظم الاطباء ). گراینده به چیزی و با لفظ شدن و گشتن و آمدن و افتادن مستعمل است. ( از آنندراج ) : دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.
فردوسی.
مال چنه ست و زمانه دام جهان است ای همه ساله به دام برچنه مایل.
ناصرخسرو.
به دستگیری افتادگان و محتاجان چنانکه دوست به دیدار دوستان مایل.
سعدی.
میل گردون سوی قصر تست و مه رای تو جست طبعهر جزوی که هست آخرسوی کل مایل است.
کاتبی.
خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی.
وحشی ( دیوان چ نخعی ص 269 ).
- مایل بودن به رنگی ؛ به آن رنگ زدن. سبز مایل به سیاهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نزدیک بودن به آن رنگ : پوست ساق او [ ماهی زهرج ] مایل به زردی و با اندک حدت. ( تحفه حکیم مؤمن ).|| کج و خمیده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) نام جزء اعظم فلک قمر که در آن حامل مرکوزاست و در حامل تدویر و در تدویر قمر. ( ناظم الاطباء ).
مایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) قلیج خان بیک از ایماق کراملو طایفه شاملو و معاصر شاه عباس بود و از جانب او داروغگی ری را داشت و به جهت حسن سلوکش وی را شیخ الاسلام حکام گفته اند. او راست :
نسیم صبح بر مجروح نیش است
حریر جامه بر بیمار بار است
گهر در چشم محنت دیده سنگ است
سمن در پای ره گم کرده خار است.
( از آتشکده آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 21 ).