ماکی قزوینی
لغت نامه دهخدا
صبحدمی که از گلت برفکنی کلاله را
چشم و رخت خجل کند نرگس مست و لاله را
گر ز خیال چهره ات عکس فتد به جام می
مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
حور ندیده ای ببین صورت خود در آینه
خرمن مشک بایدت بازگشا کلاله را
حور ز خوان وصل تو چاشنیی اگر چشد
تحفه به قدسیان برد از لب تو نواله را...
هست «نظام » آن تو، بنده توبه جان تو
قاضی عاشقان تو کرد سجل قباله را.
( از تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 741-742 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید