ماه گرفت

لغت نامه دهخدا

ماه گرفت. [ گ ِ رِ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خسوف. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماه گرفتن و ماه گرفتگی شود. || ( اِمرکب ) خالی که در صورت خوبان پدید آید. ( ناظم الاطباء ). کلفی که بر روی و اندام مرد باشد. کلف و سیاهی که بر بعض کسان مادرزاد باشد. تاش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماه گرفتن و ماه گرفتگی شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- خسوف شدن . ۲- لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم . توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده .

پیشنهاد کاربران

بپرس