مانیدا

فرهنگ اسم ها

پیشنهاد کاربران

مانیدا : manida اسم دخترانه با ریشه لری و بختیاری است که دو معنا داره: 1 ) مانند و شبیه مادر؛ 2 ) بمانی/جاودان باشی مادر! ( حالت دعایی و ندایی ) .
مانیدا دو معنی داره: 1 ) شبیه و مانند مادر؛ 2 ) حالت دعایی و ندایی: بمانی/جاودان باشی مادر. ریشه اسم هم لری و بختیاریه
مانیدا : مادر ی که همیشه جاوید ، پایدار و مانا است ، مانند مادر جاودان ، شبیه مادر در اخلاق و رفتار ، مادر دانا و دانشمند .
مانیدا : مانند مادر جاودان
مانیدا : مانیدا نام دختر ( لری ) : دختر پایدار و جاوید و ماندنی و شبیه و همانند مادر .
مانیدا : مانند مادر در همه صفات اخلاقی ، مانند مادر زیبا ونیکو و دانا و خردمند ، مانند مادر جاودان
مانیدا : مانیدا ( دختر ) ( لری ) معنی: مانند مادر جاودان
مانیدا : مادر جاوید و ماندگار ، مادر اندیشمند . ( مانی به معنی اندیشمند - جاوید - ماندگار - پایدار - مانند - شبیه - مثل _ همانند است ) .
مانیدا : مادرمانا و پایدار و جاودانه.
مانیدا : ( مانی = ماندنی و پایدار ) ( دا = مادر ) . مانیدا : دخترِ ماندنی و پایدار مادر ، مادرِ ماندنی و پایدار . مادر ماندگار .
مانیدا : مادر و دختری که جاویدان و ماندگار و محکم و پایدار و استوار و شبیه و همانند هم هستند.
مانیدا : manida مانیدا اسم دخترانه با ریشه لری است . مانیدا به معنی دختر پایدار و جاوید و ماندنی و شبیه و همانند مادر .
مانیدا : مانیدا اسم زیبای لری دختر است. مانیدا : ♥ مادراندیشمند ♥ مادری که مھر و محبت دایمی وھمیشگی به فرزندانش دارد ♥
مانِلی ( مازندرانی ) ، 1 - بمان برایم ( ؟ ) ؛ 2 - ( اَعلام ) ( نام شخصیتی در شعر علی اسفندیاری ( نیما یوشیج ) ) .
مانیا 1 - ( در پارسی باستان ) خانه، سرای؛ 2 - ( در پهلوی ) برابر با واژه ی مان به معنی خانه و مسکن؛ 3 - ( در یونانی، mania ) شیدایی، عشقِ شدید، شوقِ مفرط، شیفتگی؛ 4 - ( اَعلام ) 1 ) نام زن زِنیس حاکم ولایت اِاُلی جزو ایالات تحت فرماندهی فرناباذ [سردار بزرگ ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی] ؛ 2 ) مانیا اسکو دوسکا معروف به ماری کوری، فیزیک دان شهیر فرانسوی.
...
[مشاهده متن کامل]

ماندانا : 1 - ( در یونانی ) mav avn ؛ 2 - ( در پارسی باستان ) mand به معنی عنبر سیاه؛ 3 - ( اَعلام ) [قرن 6 پیش از میلاد] دختر آستیاگس ( = ایشتوویگو ) آخرین پادشاه ماد، زن کمبوجیه ی اول و مادر کوروشِ کبیر.
مانی : اسم پسرانه پارسی است به معنای 1 - مانی ( در لغت ) به معنی �اندیشمند� است؛ 2 - ( اَعلام ) [215 - 276 میلادی] بنیان گذار آئین مانوی، وی پسر �فاتک� بود و در ایام جوانی به آموختن علوم و حکمت و غور و مطالعه در ادیان زرتشتی و عیسوی و سایر دین های زمان خویش پرداخت و در 24 سالگی ادعای پیامبری کرد و آئین خود را آشکار ساخت. آموزه های خود را در کتابی به نام شاپورگان نوشت و به نزد شاپور اول ساسانی برد و مورد پذیرش او قرار گرفت. ولی بعداً شاپور او را تبعید کرد و مانی به هند، تبت و چین رفت. در زمان هرمز به ایران بازگشت [272 میلادی] و مورد پذیرش شاه قرار گرفت و به انتشار آیین خود پرداخت. ولی بهرام اول جانشین هرمز او را دستگیر و محاکمه کرد و کشت. از کتابهای دیگر مانی ارژنگ بوده است.
مانیاد : نام پسرانه پارسی به معنای ( مان = ماندن یاد ) 1 - به یاد بمان؛ 2 - ( به مجاز ) عزیز و گرامی.
مانیدا :مانی دا : اسم دخترانه لری است به معنای مادراندیشمند یادختراندیشمندمادراست . وبه معنای مادرجاویدوپایدار ویادخترجاویدوپایدارومانندمادراست. به مجاز مهر ومحبت جاودانه وپایدارمادروفرزنداست .

مانیدا : به معنای دختر پایدار و جاوید وماندنی وشبیه وهمانندمادراست.
بمانی : اسمی پارسی لری است. درگویش زبان لری به معنای دخترم زنده وپایدارباشی به مجازدخترخیلی عزیزوگرامی و مایه دلگرمی وشادی وخوشبختی وسعادت زندگی والدین است . درزبان پارسی هم به معنای دخترم همیشه جاویدو پایدار و زنده ومانا وپاینده وآرزوی طول عمردختراست .
...
[مشاهده متن کامل]

مانیدا : اسم دخترانه پارسی ( لری ) است . مانی به معنای اندیشمندوبی همتا ومتعلق به ما وباقی ابدوجاویدان است. دا : درگویش زبان لری به معنای مادراست . مانیدا به معنای مادراندیشمندوبی همتاوجاویدومادرمان است . به مجاز مادری که تاابد تعلق خاطرومهربه اوداریم وعاشقشیم ودوستش داریم وهمه هستی ماست .
...
[مشاهده متن کامل]

مانی : ( تلفظ: māni ) مانی ( در لغت ) به معنی ' اندیشمند ' است، مانی به معنای بی همتا است.
مانی در لغت به معنی �اندیشمند� است از ریشه اوستایی �مان� به معنی اندیشه و واژه اوستایی �مانا� به معنی اندیشیدن. در فارسی باستان از آن به معنی �جاودانگی� و �ماندگاری� نیز تعبیر شده است. به معنی باقی و ابد و جاویدان هم گفته اند.
مانی درامریکا به معنای پول و در هند به معنای جواهراست . مانی در ایران به معنای اندیشمند نامیده شده است .
مان به معنای : ۱. خانه؛ سرای: چو آمد بر میهن و مان خویش / ببردش به صد لابه مهمان خویش ( اسدی: ۲۰۵ ) .
۲. اسباب خانه
مان : به معنی باقی و ابد و جاویدان هم گفته اند.
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر
عمر تو چون عقل تو جاویدمان .
خاقانی
مان به معنی �ما� باشد که متکلم مع الغیر است .
مان ( در حالت اضافه ) : به معنی �ما� باشد که متکلم مع الغیر است . ( برهان ) . دویم شخص ضمیر متکلم ، اسمی که به تازی متکلم مع الغیر گویند. ( ناظم الاطباء ) . ضمیر شخصی متصل ، اول شخص جمع ( متکلم مع الغیر ) در حالت اضافی ( ملکیت ) :کتابمان ( کتاب ما ) . کلاهمان ( کلاه ما ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
بچگان مان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
زانکه هم سیرت و هم صورت هردو پدرند.
منوچهری .
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان ازباد باشد دم به دم .
مولوی .
ب - ( در حالت مفعولی ) : به معنی �ما را� هم هست که در مقابل �شما را� باشد. ( برهان ) . به معنی �ما را� آمده که جمع من ضمیر متکلم است . ( آنندراج ) . ضمیر شخصی متصل ، اول شخص جمع ( متکلم معالغیر در حالت مفعولی ) : دادمان ( ما را داد. به ما داد ) . گفتمان ( ما را گفت ، به ما گفت ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
دیوانگان بیهش مان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم .
رودکی .
آسمان آسیای گردان است
آسمان آسمان کند هزمان .
کسائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
کجا رستم و زال و اسفندیار
کز ایشان سخن ماندمان یادگار.
فردوسی .
نپاید به دندانشان سنگ سخت
مگرمان به یکبار برگشت بخت .
فردوسی .
به یک موی دستان نیرزد جهان
که او ماندمان یادگار از مهان .
فردوسی .
از پی آن تا دهی هر بار دندان مزدمان
میزبانی دوست داری شاد باش ای میزبان .
فرخی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بدخوی نگشتی تو گر زانکه نکردیمان
با خوی بد از اول چندانت خریداری
منوچهری ( یادداشت ایضاً ) .
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی .
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 130 ) .
تنم را دردمندی می گدازد
بودمان آن هوا بهتر بسازد.
( ویس و رامین ) .
گهمان بفزایید و گهیمان بستایید
برخویشتن از خویش همی کارفزایید.
ناصرخسرو.
بی هیچ علتی زقضا عقل دادمان
زآن روی نام عقل سوی اهل دین قضاست .
ناصرخسرو.
خرد ز بهر چه دادندمان که ما به خرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم .
ناصرخسرو.
ز بهر آنکه بنمایندمان آن جای پنهانی
دمادم شش تن آمد سوی ما پیغمبر از یزدان .
ناصرخسرو.
من از تو احمق ترم تو از من ابله تری
یکی بباید که مان هردو به زندان برد.
جمال الدین عبدالرزاق .
اگر سرنگون خوانده ای مان رواست
که ما ازرحم سرنگون آمدیم .
خاقانی .
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعش مان بپراگند.
( از سندبادنامه ص 162 ) .
بهر آسایش زبان کوتاه کن
در عوضمان همتی همراه کن .
مولوی .
چونکه شد از پیش دیده روی یار
نایبی باید از اومان یادگار.
مولوی .
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند.
مولوی ( از آنندراج ) .
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب .
مولوی .
مان ( فرهنگ معین ) : [ په . ] 1 - ( اِ. ) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - ( پس . ) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل ، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی �منش � و �اندیشه � آید: شادمان ، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) م
مان ( فارسی به عربی ) : نا
مان ( فرهنگ عمید ) : ضمیر متصل اول شخص جمع: کتابمان.
مان ( حل جدول ) : اسباب خانه، از ضمایرملکی
مان ( فرهنگ فارسی هوشیار ) : خانه ، سرای
مان
[ په . ] 1 - ( اِ. ) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - ( پس . ) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل ، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی �منش � و �اندیشه � آید: شادمان ، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) م
پسوندمان
به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه: دودمان.
در بعضی کلمات به معنی �منش� و �اندیشه� آید: شادمان، قهرمان.
از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر ) می سازد: زایمان، سازمان.
از مصدر مرخم اسم ذات می سازد: ساختمان.
در ضمیر شخصی متصل اول شخص جمع:
الف - در حالت اضافی ( ملکی ) : کتابمان. ب - در حالت مفعولی: گفتمان ( به ما گفت ) .
اما ( مان ) فقط یک پسوند ( خشک و خالی و ) بی معنا نیست بلکه یک لغت بسیط و مستقل است.
● معنای واقعی ( مان ) :
( مان ) یک فعل ساکن است که مصدر آن ( ماندن ) است.
( مان ) ستاک حال فعل ( ماندن ) است و حالت امری آن ( بمان! ) و گذشته ساده آن ( ماند ) است.
( مان ) در معانی [نشست / نشستن / در جایی ساکن شدن / در جایی زندگی کردن / بمنظور خاصی گرد هم نشستن. . . ] بکار برده شده و می شود. بطور مثال: نام شهر ( کرمان ) که در دوران ساسانیان از ترکیب ( کر ker ) و ( مان ) ساخته شده است:
( کِر = لبه کرانه ) ( مان ) ← ( کرمان ) = ( مرز نشین ) است.
پس اگر منظور از ( گفتمان ) ، تشکیل جلسه برای گفتگو باشد، کاملاً درست است.

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس