دریغ مدحت چون زر و آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظپدید
اساس طبع بپایست نک قوی تر از آن
ز آلت سخن آید همی همه مانید.
رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 110 ).
|| ( فعل ماضی ) یعنی گذاشت و نهاد و رها کرد، و چون کسی را کاری که باید کرد نکند و سخنی که باید گفت نگوید گویند «مانید» یعنی وانهاد. ( برهان ) ( آنندراج ). فعل ماضی «مانیدن »=ماندن. ( از حاشیه برهان چ معین ). || ( اِ ) پس افتاده . بقیه. وعرب آن را بر موانید جمع بسته است به معنی باقی مالیاتی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).