مانده گردیدن

لغت نامه دهخدا

مانده گردیدن. [ دَ / دِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) مانده شدن. خسته شدن ( به معنی متداول امروز ). فرسوده شدن. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ). از دست دادن نیروی بدنی :
مگر مانده گردند و سستی کنند
به جنگ اندرون پیشدستی کنند.
فردوسی.
به مجلس اندر تا ایستاده ای دل من
همی تپد که مگر مانده گردی ای دلخواه.
فرخی.
کوهیم که می پاره نگردیم زسختی
بادیم که می مانده نگردیم زرفتار.
مسعودسعد.
- مانده گردیدن از کار ؛ خسته و فرسوده شدن از آن.
- || در شاهد زیر ظاهراً به معنی عاجز شدن از جنگ و از دست دادن مهارت در رزم آزمایی آمده است :
سوارانت را بر یکی جا مدار
که تا مانده گردند ایشان زکار.
اسدی.
و رجوع به مانده شدن و مانده گشتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مانده شدن : مگر مانده گردند و مستی کنند بچنگ اندرون پیشدستی کنند. ( شا.بخ ۱۱۶۳ : ۵ )

پیشنهاد کاربران

بپرس