از شراب آب روحانی و حیوانی بشست
روح نفسانیم را از نقش مالیخولیا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 22 ).
از تنور گرم مالیخولیای مهتری حاسدان جاه او را خام سوز آمد فطیر.
سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گربه کرده چنگ خود اندر قفص نام چنگش درد و سرسام و مغص
حصبه و قولنج و مالیخولیا
سکته و سل و جذام و ماشرا.
( مثنوی چ رمضانی ص 201 ).
از این مالیخولیا چندان فروخواند که مرا بیش طاقت شنیدن نماند. ( گلستان ). و رجوع به مالنخولیا شود. || به مجاز بر صاحب مرض نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ). || ( اصطلاح روانشناسی ) یکی از عواطف مرکب است و آن از تذکر حالات مطبوع مفقود، و از اندوه فعلی که آنها را احاطه کرده است و غیره ترکیب شده. ( روانشناسی از لحاظ تربیت ص 333 ).