مالش

/mAleS/

مترادف مالش: مشت ومال، ماساژ، اصطکاک، سایش، تماس، کوفتگی، مجازات، کیفر، گوشمالی

متضاد مالش: نوازش

معنی انگلیسی:
friction, massage, scraping, scrub, rubbing

لغت نامه دهخدا

مالش. [ ل ِ ] ( اِمص ) عمل مالیدن. مالندگی.
- مالش رفتن دل ؛ دردهای گنگ در فم معده پدید آمدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آشوب و انقلاب درونی براثر اختلال معده. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
- || گرسنگی سخت احساس کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حالتی شبیه به گرسنگی. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). در تداول عامه ، احساس ضعف کردن بر اثر گرسنگی و ترس بسیار و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ) :
- مالش رفتن دل کسی برای چیزی ؛ در تداول عامه ، بسیار مشتاق بودن وی. لک زدن دل او. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| لمس و لمس با دست. ( ناظم الاطباء ) :
چنان بدانم من جای غلغلیج گهش
کجا به مالش اول بر اوفتد به سریش.
لبیبی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| مس. ( منتهی الارب ). مس و دلک. ( ناظم الاطباء ). دَلک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زدودگی و صیقل وجلا. || حک. || مشتمال. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فیزیکی ) اصطکاک . ( فرهنگستان ). || به معنی ماندگی و کوفتگی راه. ( آنندراج ) :
بتی کان همه مالش و تاب یافت
به مالشکر آسایش و خواب یافت.
نظامی.
|| جزای عمل بد. مقابل نوازش. تنبیه. سیاست. عذاب. شکنجه. گوشمال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به مالش پدران است بالش پسران
به سر بریدن شمع است سرفرازی نار.
ابوحنیفه اسکافی.
سلطان محمود پدر من است و من نمی توانم دید که بادی تیز بر وی وزد و مالشهای وی مرا خوش است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129 ). هر روزی سوی ما پیغام بود کم وبیش به عتاب و مالش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215 ). و اگر حرمت روان پدرم نبودی ترا مالشی سخت تمام رسیدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ). و اگر عفو ارزانی ندارد، حصیری را مالشی فرماید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 ).
شاید که همتم نبود صحبت جهان
چون نیست جزکه مالش من هیچ همتش.
ناصرخسرو.
کانکه او دانش و خطر دارد
مالش شاه تاج سر دارد.
سنائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
چون کیک جهان ، جهانی ای دند خشوک
آورده ز مالش پدر خشم و خدوک.
سوزنی.
کسی طلبید که برای مالش و استیصال شاپور به ولایت فرستد. ( تاریخ طبرستان ). گفت آنجا بنشیند و برقرار به مالش ملاحده و غزو و جهاد مشغول باشد. ( تاریخ طبرستان ). سیدحسن زید عزیمت... مالش اصفهبد رستم کرد.( تاریخ طبرستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- عمل مالیدن مالندگی ماله . ۲- کوفتگی ماندگی . ۳- جزائ عمل بد مقابل نوازش . ۴- اصطکاک .

فرهنگ معین

(لِ ) (اِمص . ) ۱ - لمس با دست . ۲ - اصطکاک . ۳ - مالیدن .

فرهنگ عمید

۱. دستمالی.
۲. [مجاز] تنبیه، مجازات.
* مالش دادن: (مصدر متعدی )
۱. مالیدن.
۲. مشت مال دادن.
۳. [مجاز] تنبیه کردن: چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵: ۸۲۸ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{frottage} [روان شناسی] ← مالش کامی

گویش مازنی

/maalesh/ مالیدن بدن

واژه نامه بختیاریکا

ور سائیدِن

دانشنامه عمومی

مالش ( به آلمانی: Malsch ) یک شهر در آلمان است که در کارلسروهه واقع شده است. [ ۱] مالش ۱۴٬۳۱۱ نفر جمعیت دارد.
عکس مالشعکس مالش

مالش (بای ویسلوخ). مالش ( به آلمانی: Malsch ) یک شهرک و شهر در آلمان است که در راین - نکار - کرایس واقع شده است. [ ۲]
شهر Zamárdi خواهرخواندهٔ مالش ( بای ویسلوخ ) هست.
عکس مالش (بای ویسلوخ)عکس مالش (بای ویسلوخ)عکس مالش (بای ویسلوخ)عکس مالش (بای ویسلوخ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

friction (اسم)
سایش، حساسیت، اصطکاک، مالش، اختلاف

attrition (اسم)
سایش، خراش، اصطکاک، مالش

scrubbing (اسم)
سایش، مالش

فارسی به عربی

احتکاک , استنزاف , تنظیف

پیشنهاد کاربران

واژه مالش
معادل ابجد 371
تعداد حروف 4
تلفظ māleš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [پهلوی: malisn]
مختصات ( لِ ) ( اِمص . )
آواشناسی mAleS
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
سایش . . . .
اصطکاک . . . . . .

بپرس