ماق

لغت نامه دهخدا

ماق. ( ع اِ ) بیغوله چشم از سوی بینی. ( دهار ). کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنباله آن و در آن لغات است : مأق بالفتح و مؤقی کمعطی و ماقی کقاضی و ماق کمال و موقی کمحسن و الهمزة بعد القاف و مأقی کمأوی مقصوراً و موق کسوق و اُمق بتقدیم الهمزة المضمومه و مقیة. ( منتهی الارب ). کنج چشم متصل به بینی. ( ناظم الاطباء ). گوشه ٔچشم که به طرف بینی است. ( آنندراج ). گوشه چشم که متصل بینی است و آن مجرای اشک است در چشم. ( از اقرب الموارد ). گوشه چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ماق اصغر ؛ کنج چشم در کنار خارجی صورت. ( ناظم الاطباء ). گوشه وحشی چشم که به صدغ پیوندد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ماق اکبر ؛کنج چشم متصل به بینی. ( ناظم الاطباء ). گوشه انسی چشم متصل به بینی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

ماق. ( اِخ ) نام ستاره ای در صورت مراءةالمسلسلة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مأق. [ م َ ءَ ] ( ع اِ ) کنج چشم متصل بینی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گوشه چشم که بطرف بینی است. ( آنندراج ). گوشه چشم که به بینی متصل است و از آنجا اشک از چشم جاری شود. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماق شود.

مأق. [ م َ ءَ ] ( ع مص ) هکه زدن کودک در گریستن. مَاءَقَة. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). برکنده شدن نفس از گریه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

هکه زدن کودک در گریستن

پیشنهاد کاربران

سرشاخه درحال رشد خربزه و هندوانه و خیار و کدو ولی باشتباه به سرشاخه درختان هم گفته اند شاید ماگ باشد و لاخ هم گفته اند
یاشما ق ( لچک ) . باشماق ( کفش ) . قایماق ( سرشیر ) . مایماق ( ابله. احمق. گیج ) . قویماق ( کاچی ) . یاماق ( پینه ) بااینکه فعل نیستند. . ولی آخرشان ماق دارند.
آوای گاو

بپرس