ماصر
لغت نامه دهخدا
ماصر. [ ص ِ ] ( ع ص ) ناقه ای که شیر او کم کم و به درنگ برآید. ج ، مصار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناقة و شاة ماصر، شتر و گوسپندی که شیر ازپستان آن کم کم و به درنگ برآید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نعجة ماصر؛ میش کم شیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) پرده و حاجز میان دو چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنچه بر آب افکنده شود بازداشتن کشتی را از روان شدن تا صاحب آن ، حق سلطان را که بر عهده اوست بپردازد و چنین است در دجله و فرات. ( از اقرب الموارد ).
مأصر.[ م َءْ ص ِ / ص َ ] ( ع اِ ) زندان. ج ، مآصر و عامه آن را معاصر خوانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زندان. ( ناظم الاطباء ). || زنجیر یا طنابی که به پهنای نهر کشند تا از عبور کشتی ممانعت کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مانعی که در سر راه و یا در مقابل کشتیها در رودخانه ایجاد کنند تا ده یک را وصول کنند. ( از اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید