ماشوره. [ رَ/ رِ ] ( اِ ) نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).نی پاره کوچک میان تهی که جولاهگان دارند و ریسمانی بر آن پیچیده در ماکو نهند و جامه ببافند. ( آنندراج ). نی میان تهی که جولا ریسمان بر آن پیچد و در میان ماکو نهد و به تازی منسج گویند. ( فرهنگ رشیدی ). ماسوره. کردی ، مسیره ( نای ، رشته آب ). ترکی ، ماسور، مآسوره. ماصوره ، ماصره ، مصره ارمنی ، مسو . در اراک ( سلطان آباد )، ماسوره ، آلتی که در آن قرقره نخ را جای دهند و جولاهان در بافتن آن بکار برند و نیزآلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ قرقره را به وسیله سوزن بیرون می آورند. ( حاشیه برهان چ معین ). قصبه. زغوته. زاغوته. وشیعه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به دفه جد و ماشوره و کلابه چرخ
به آبگیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب.
خاقانی.
پرمغز بود خدنگ دلخواه ماشوره بود همه تهی گاه.
امیرخسرو.
صنمة، ماشوره پر و هر قدر از آن که میان کاواک باشد. ( منتهی الارب ). و رجوع به ماسوره شود. || نیی که یک سر آن را در دهان و سر دیگر در آب نهند و بمکند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نی. قصب و توسعاً هرچیزی بلند میان کاواک که از فلز یا شیشه و بلور کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زن قدری زهر در ماشوره نهاد و یک جانب در اسافل برنا و دیگر سر در دهان گرفت. ( کلیله ، یادداشت ایضاً ).و رجوع به ماسوره شود.- ماشوره سیم ؛ ماشوره ای که از نقره کرده باشند.
- || کنایه از انگشت معشوق است :
وز سر انگشت نگارینش گوئی که مگر
غالیه دارد شوریده به ماشوره سیم.
معروفی.
و رجوع به ترکیب «ماسوره سیم » ذیل ماسوره شود.- ماشوره عاج ؛ ماشوره ای که از عاج کرده باشند :
ده انگشتش چو ده ماشوره عاج
به سر برهر یکی را فندقی تاج.
( ویس و رامین )
- || کنایه از گردن معشوق باشد. ( برهان ). کنایه از گردن سفید معشوق. ( فرهنگ فارسی معین ). گردن معشوق. ( ناظم الاطباء ).|| مطلق لوله را هم می گویند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). لوله و لیسپنه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماسوره شود. || ریسمان خامی را نیز گویند که بر دوک پیچیده شود. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). به معنی ریسمان خام که بر دوک پیچیده می شود و به هندی آن را پندیا گویند. ( غیاث ). و رجوع به ماسوره شود. || نوعی از بازی هم هست. ( برهان ). نوعی از بازی. ( ناظم الاطباء ). || فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «شوم » فرانسوی انتخاب کرده و آرد: ساقه هایی از رستنی ها که میان آنها تهی است مانند ساقه گندم و نی. ( واژه های نو فرهنگستان ایران ، ص 131 ). ( اصطلاح گیاه شناسی ) ساقه هایی را گویند که میان تهی می باشند ( مانند ساقه نباتات تیره غلات و خیزران ). در این ساقه ها جدار و صفحات عرضی به محاذات گره های آن قرار گرفته و کم و بیش حفره داخلی آنها را به حجرات استوانه ای تقسیم می نماید. ماسوره. سوفار. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) هر چیز بهم درآمیخته باشد.( برهان ). هر چیز در هم آمیخته شده. ( ناظم الاطباء ). ماشور. ماسور. و رجوع به ماشور و ماسور شود.