ماسیده بودن: [ اصطلاح در تداول عامه] . بسته شدن. منعقد شدن. سفت شدن. مثل سفت شدن چربی در اثر سرما .
( ( آرزو شانه بالا انداخت و سر تکان داد و خیره شد به گوشتکوب . روغن آبگوشت روی گوشتکوب ماسیده بود. ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 193. ) )
( ( آرزو شانه بالا انداخت و سر تکان داد و خیره شد به گوشتکوب . روغن آبگوشت روی گوشتکوب ماسیده بود. ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 193. ) )