ماسیدن


مترادف ماسیدن: بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

معنی انگلیسی:
to be congealed or coagulated, clot, coagulate, congeal, congealment, harden, ice, set, solidification, solidify

لغت نامه دهخدا

ماسیدن. [ دَ ] ( مص ) به معنی شیر را ماست کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). با ارمنی مچنیم بلوچی مسته و طبری دماستن ( چسبیدن ) مقایسه شود . ( حاشیه برهان چ معین ). || به معنی بستن و منجمد شدن هر چیز باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). ستبر شدن و منجمد گشتن چیزی. ( ناظم الاطباء ). بستن. منعقد شدن. سفت شدن. ( روغن ، چربی )( فرهنگ فارسی معین ). بستن چنانکه روغن در تماس با آب سرد. بستن چنانکه روغن و پیه مذاب. بستن و منعقد شدن چنانکه چربو در هوای سرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به سرعت منعقد شدن چربی بر اثر سرما و کمی حرارت ؛ عیب این روغن این است که توی دهن می ماسد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || در تداول عامه ، صورت گرفتن. تحقق یافتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یافتن ،وقتی کودکان با یکدیگر قهر می کردند اگر کسی به هوای آشتی جلو می آمد، طرف هرگاه قصد ناز کردن داشت بدو می گفت آشتی نمی ماسد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || عقلم نمی ماسد؛ عقلم نمی رسد. نمی فهمم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مثل :
پا، پای خر، دست ، دست یاسه به این کار عقلم نمی ماسه ( نمی ماسد ). ( امثال و حکم ص 494 ). رجوع به امثال و حکم شود.
|| در شاهد زیر ظاهراً به معنی چسبیدن آمده است : و هرگاه او را بسایند به روده ها اندر ماسد و بخراشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

سفت شدن، منجمدشدن، بستن وسفت شدن روغن درروی چیزی ، ماسیده: بسته، سفت شده
( مصدر ) ۱- بستن منعقد شدن سفت شدن ( روغن چربی ) : روغن ماشین براثر هوای سرد ماسیده . ۲- ماست شدن شیر . ۳- صورت گرفتن تحقق یافتن : میان آنها آشتی نمی ماسد . یا ماسیدن چیزی برای کسی . فایده ای برای اوداشتن : بعد از این همه زحمت چیزی برای ما نمی ماسد ( ماسه ).
به معنی شیر را ماست کردن

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - منجمد شدن ، سفت شدن . ۲ - صورت گرفتن ، تحقق یافتن . ۳ - (عا. ) فایده داشتن .

فرهنگ عمید

۱. سفت شدن، منجمد شدن.
۲. بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی.

واژه نامه بختیاریکا

سَرده کردن؛ سره زِیدِن؛ ماسِستِن؛ ماسنیدِن

مترادف ها

harden (فعل)
سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

jell (فعل)
بستن، دلمه شدن، ماسیدن

coagulate (فعل)
بستن، سفت شدن، لخته شدن، دلمه کردن، ماسیدن

فارسی به عربی

تخثر , صلب

پیشنهاد کاربران

در کنار برابرهای یاد شده در بالا، زدودن زنگار بشقاب و کاسه و سینی و . . . و آماده نمودن آن برای لعابی دوباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
�آمیخته واژه ی �ماسمالی� از پیوند دو واژه ی �ماس� ( ماسه از همین ریشه است! ) و �مالیدن� ساخته شده است و بی گفتگو، تاریخی کهن در فرهنگ باستانی ایران زمین یا بهتر است بگویم: �سرزمین آریانا� ( ایران کنونی افغانستان تاجیکستان بخش هایی از عراق، ترکیه و . . . ) و شاید سایر جاها دارد. به گمان بسیار، در آن روزگار، �ماسمالیدن� پیشه ای بوده است. در این پیشه ی باستانی با سود بردن از ماسه، زنگار بشقاب و کاسه و سینی و . . . از روی آن ها زودوده و برای لعابی دوباره آمده می شده است. به این ترتیب، �ماسمالی کردن� از ریشه ی باستانی خود به آرش �لعاب یا چهره ی چیزی را زدودن� است که با اندکی باریک بینی بیش تر، آرشی بس ژرف تر و پرمایه تر از عبارت ساختگی و نادرست �ماست مالی� دارد. با آنکه جاهای گوناگونی از پیرامون کویر مرکزی ایران و زندگی و پیشه ی توده های مردم را به چشم دیده ام، به چنین پیشه ای خود در جایی برنخورده ام؛ ولی گویا هنوز در یکی دو روستای شمال کویر مرکزی، مردمانی از آن راه روزگار می گذرانند.
...
[مشاهده متن کامل]

ب. الف. بزرگمهر ١٩ فروردین ماه ١٣٩١
https://www. behzadbozorgmehr. com/2012/04/blog - post_6336. html

ماسیدَن ( مالیدَن ) -
دارای دو گونه معنایی است:
1. در لهجه اصفهانی
معنی: توده، لَخته شدن ( خون ) ، دَلمه شدن، منعقد گشتن، بسته شدن -
خیت و کِنِف شدن، ضایع و تابلو گشتن، با خاک یکسان شدن، ایسگاه شدن! -
...
[مشاهده متن کامل]

سر خورده شدن، چِزونده شدن، چاییدن، حال گرفته شدن، دندت نرم شدن، خوبت شد!
مثال: دادای ما رو نیگاه کون، ماسیدِس یا مالیدی دادا >>> داداش ما رو نگاه کن، ایسگاه شده یا چاییدی داداش!
2. در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری )
معنی: ثمر دادن، نتیجه گرفتن، سود بردن، فایده داشتن، بهره بردن -
کارساز، راه گشا، موثر، اثر بخش، گیرا
مثال: داداش برای من چی می ماسه ( چه سودی داره ) که این کارو انجام بدم!
انگار حرفام داره می ماسه ( اثر می کنه )

بپرس