ماسح

لغت نامه دهخدا

ماسح. [ س ِ ] ( ع ص ) بسیار دروغگوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار کشنده. ( از اقرب الموارد ). || بسیارگاینده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). بسیار گاینده و کثیرالجماع. ( ناظم الاطباء ). || شانه کننده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || شتری که پنجم سپل او بر آرنج وی درخورده و خون آلود نکرده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هرگاه آرنج شتر به پنجم سپل وی برخورد و آن را خون آلود نکند، ماسح گویند. ( از اقرب الموارد ). بریدگی دو شوخ سینه شتر از آسیب آرنج وی که خون از وی بر نیاید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به حازّ شود.

فرهنگ فارسی

بسیار دروغگوی

پیشنهاد کاربران

بپرس