لغت نامه دهخدا
مازن. [ زِ ] ( ع اِ ) بیضه مور. ( منتهی الارب ). تخم مورچه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تخم مور. خایه مور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مازن. [ زِ ] ( اِخ ) پدر قبیله ای است از تمیم. ( منتهی الارب ). نام پدر قبیله ای از تازیان. ( ناظم الاطباء ). پدر قبیله ای. ( از اقرب الموارد ). ابن مالک بن عمرو، از تمیم و از عدنان و جد جاهلی است و قطری بن الفجاءة از نسل اوست. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 824 ).
مازن. [ زِ ] ( اِخ ) مازن بن الازدبن الغوث بن نبت از کهلان و جد جاهلی است و اکثر قبایل ازد از او جدا شده است. ( از اعلام زرکلی ، ج 3 ص 824 ).
مازن. [ زِ ] ( اِخ ) ابن ثعلبةبن سعدالذبیانی از غطفان و جد جاهلی است. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 824 ).
مازن. [ زِ ] ( اِخ ) ابن ربیعةبن زبیدبن منبه از سعدالعشیره واز کهلان وجد جاهلی است. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 824 ).
مازن. [ زِ ] ( اِخ ) ابن فزارةبن ذبیان از غطفان و جد جاهلی است. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 824 ).
فرهنگ فارسی
ابن فزاره بن ذبیان از غطفان وجد جاهلی است
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
مازَنَ: māzana یا mazina
از سِتاک ( ریشه ) مَز ( maz، مِه )
واژه انگلیسی major هم از این واژه وام گرفته است!
اَبَر - آپا، سَر، بالا، بلند، زِبَر، صدر، فراز، فرا، فوق -
بزرگ، سَروَر، والا، شامخ، بلندپایه، ارجمند،
... [مشاهده متن کامل]
سالار، خان، خواجه، شخیص، عالیقدر، عالی مقام، عالیجناب
مانند: مازندران - مازیار - اهورامَزدا!
.
در: تَر - پسوند نگهبانی و همراهی اوستایی
مانند: مادر، پدر، برادر، دختر، رَتوشتَر! و. . .
.
معنی: بزرگ، بلند پایه ( مرتبه ) ، والامقام، مِهتَر ( مِه ) ، متمدن، شهرنشین، با فرهنگ، با ادب، پَرهیخته ( فَرهیخته ) ،
فرزانه، خردمند، دانشمند، دانشور، هوشمند، باهوش، زیرک ( رِند! ) -
بزرگ زاده ( آقازاده، ژن خوب ) ، سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والای، گوهره ی چشمگیر و تماشایی ( کاریزمادار ) -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، سِپَنتای، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ مرد، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن )
از سِتاک ( ریشه ) مَز ( maz، مِه )
واژه انگلیسی major هم از این واژه وام گرفته است!
اَبَر - آپا، سَر، بالا، بلند، زِبَر، صدر، فراز، فرا، فوق -
بزرگ، سَروَر، والا، شامخ، بلندپایه، ارجمند،
... [مشاهده متن کامل]
سالار، خان، خواجه، شخیص، عالیقدر، عالی مقام، عالیجناب
مانند: مازندران - مازیار - اهورامَزدا!
.
در: تَر - پسوند نگهبانی و همراهی اوستایی
مانند: مادر، پدر، برادر، دختر، رَتوشتَر! و. . .
.
معنی: بزرگ، بلند پایه ( مرتبه ) ، والامقام، مِهتَر ( مِه ) ، متمدن، شهرنشین، با فرهنگ، با ادب، پَرهیخته ( فَرهیخته ) ،
فرزانه، خردمند، دانشمند، دانشور، هوشمند، باهوش، زیرک ( رِند! ) -
بزرگ زاده ( آقازاده، ژن خوب ) ، سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والای، گوهره ی چشمگیر و تماشایی ( کاریزمادار ) -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، سِپَنتای، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ مرد، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن )
ابر پر باران
ابر بهاری پر باران
مازِن
چشمه نور
چشمه نور