ماخذ

/ma~Axez/

مترادف ماخذ: منابع، منبع ها، ماخذها، مراجع، کتاب شناسی | منبع، منشا، اصل، مرجع، مبنا

برابر پارسی: ( مآخذ ) بنمایگان | ( مأخذ ) سرچشمه، ریشه، بن، خاستگاه | بن، بنمایه، ریشه، سرچشمه

معنی انگلیسی:
basis, origin, source

لغت نامه دهخدا

( مآخذ ) مآخذ. [ م َ خ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَأخَذ. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مأخذ شود. || دامها. ( از اقرب الموارد ).
- مآخذالطیر ؛ دامها و جز آن که بدان مرغان را صید کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جاهایی که مرغان را گیرند. ( از اقرب الموارد ).
مأخذ. [ م َءْ خ َ ] ( ع اِ ) مکان اخذ. ( ناظم الاطباء ). جایی که چیزی را از آن گیرند. ( غیاث ). جای گرفت. ج ، مآخذ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. ( ناظم الاطباء ). منبع. مدرک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج ، مآخذ. || منهج. ( اقرب الموارد ). روش. || مکان گردش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع ماخذ، منهج، مسلک، روش، جای گرفتن چیزی
( اسم ) ۱- جایی که از آن چیزی گیرند . ۲- مسلک روش . ۳- منبع اساس : ماخذ این قول کتاب ... است جمع : ماخذ .

فرهنگ معین

( مآخذ ) (مَ خِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مأخذ.
( مأخذ ) (مَ خَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جای گرفتن چیزی . ۲ - مصدر و اصل و بنیاد. ج . مآخذ.

فرهنگ عمید

( مآخذ ) = مٲخذ
۱. منبع، اصل و ریشه.
۲. نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد.

فرهنگستان زبان و ادب

مآخذ
[علوم کتابداری و اطلاع رسانی] ← مراجع

مترادف ها

alloy (اسم)
بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز با فلز گرانبها، الودگی، شایبه

basis (اسم)
ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

datum (اسم)
اطلاع، ماخذ، داده

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

فارسی به عربی

حقیقة , سبیکة , قاعدة

پیشنهاد کاربران

منابع
تلفظ این واژه بر من دشوار است : )
مَء خَذ
منبع یا منشأی که چیزی از آن گرفته شده باشد.
منابع

مبدا

بپرس