گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ، ماحضر.
سنائی.
از دیده و دل کرده شرابی و کبابی هرچند که در نزد تو این ماحضر آمد.
سوزنی.
افزون بود از بخشش گردون بتماثل آنچ از کف او ماحضری باشد و حالی.
سوزنی.
مال من دزد ببرد و دل من عشق ربودوقت را زین دویکی ماحضرم بایستی.
خاقانی.
هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضر آورد.
خاقانی.
هان کجائی چه می کنی ؟ گفتم می خورم خون خود که ماحضر است.
خاقانی.
پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده بخدمتی پردازد وماحضر خوردنی سازد. ( سندبادنامه ص 261 ).گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشم از آن
آتشی از جان برافروزیم و دل بریان کنیم.
عطار.
ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. ( گلستان ).نه که هر مهره ای گهر باشد
کار درویش ماحضر باشد.
اوحدی.
و عذر خواستم که ماحضری جز این نیست. ( انیس الطالبین ص 48 ).نیم جانی که هست پیش کنم
چون بدست من اینقدر باشد
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ماحضر باشد؟
( از العراضه ).
آبرو هرجا که باشد چیز دیگر گو مباش خجلت از مهمان ندارد سفره بی ماحضر.
میرزا اسد عریان ( از آنندراج ).
نیست انعام خدا روزی انعامی چندنشودخاصه حق ماحضر عامی چند.
میرزا مهدی ( از آنندراج ).