ماجرای آیین ماسگریو. ماجرای آیین ماسگریو ( به انگلیسی: The Adventure of the Musgrave Ritual ) یک داستان کوتاه از آرتور کانن دویل است که در آن داستان کارآگاهی، شرلوک هلمز حضور دارد. این داستان در اصل در مجله استرند در انگلستان در مه ۱۸۹۳ و در هفته نامه هارپرز در ایالات متحده در ۱۳ مه ۱۸۹۳ منتشر شد. این داستان در کتاب خاطرات شرلوک هلمز جمع آوری شده است. [ ۱]
در این داستان، هولمز رویدادهایی را که پس از دیدار یکی از دوستان دوران دانشگاهش، رجینالد ماسگریو رخ می دهد را برای واتسون بازگو می کند. ماسگریو پس از ناپدید شدن دو تن از کارکنان داخلی اش، راشل هاولز خدمتکار و ریچارد برونتون ساقی قدیمی، با هولمز دیدار می کند. این زوج پس از آنکه ماسگریو برونتون را به دلیل خواندن مخفیانه یک سند خانوادگی آیین اخراج کرد، ناپدید شدند. آیینی که از قرن ۱۷ قدمت دارد، یک معما است که به صورت پرسش و پاسخ تنظیم شده است. در آن آمده است که:
"زآن کدام کس است؟"
«آز آن آنکه رفت. »
"ز آن که خواهد شد؟"
«آز آن آنکه می آید. »
"در کدامین ماه بود؟"
«در ماه ششم از آغاز. »
"خورشید در کجا بود؟"
«بالای بلوط. »
"سایه در کجا بود؟"
«در زیر نارون. »
"گام شمارش چسان بود؟"
«ده و ده به سوی شمال، پنج و پنج به سوی شرق، دو و دو به سوی جنوب، یک و یک به سوی غرب و بعد زیر. »
"چه نثارش کنیم؟"
«آنچه داریم. »
"چرا نثارش کنیم؟"
«برای میثاق و اعتماد. »
ماسگریو برونتون را ساعت دو بامداد در کتابخانه دید. او نه تنها قفل کابینت را باز کرده بود و سند مورد نظر را بیرون آورده بود، بلکه چیزی شبیه یک نمودار یا نقشه داشت که با دیدن کارفرمای خود که او را زیر نظر داشت فوراً داخل جیبش گذاشت. برونتون از ماسگریو می خواهد که او را با اخراج کردن بی آبرو نکند و یک ماه زمان خواست تا دلایلی برای ترک شغلش پیدا کند، به طوری که به نظر می رسد او با اراده خود از کار جدا شده است. ماسگریو یک هفته به او مهلت داد. داستان بعداً نشان می دهد که برونتون زمان را با مقصود دیگری می خواهد.
چند روز بعد برونتون ناپدید شد و اکثر وسایل خود را پشت سر گذاشته و رفته بود، روی تختش نخوابیده بود. هیچ علامتی از او پیدا نشد. وقتی از راشل هاولز که خدمتکار خانه و معشوق سابق برونتون نیز بود، در مورد محل زندگی برونتون پرسید، دچار حمله عصبی شد و بارها و بارها تکرار کرد که او رفته است. او در چنین وضعیتی بود که یک خدمتکار دیگر قرار شد که تا شب کنار او بنشیند و مراقبش باشد. اما سرانجام، خدمتکار نگهبان لحظه ای به خواب رفت و راشل هاولز هیستریک از پنجره فرار کرد. ردپای او تا لبه خلوت یک دریاچه منتهی شد و در آنجا پایان یافت. ماسگریو داخل دریاچه را لایه روبی کرده و گشتند، اما فقط یک گونی حاوی مقداری تکه های زنگ زده و خراب شده از فلز و چند سنگ یا شیشه رنگی پیدا شد. دیگر هیچ خبری از راشل هاولز شنیده نشد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفدر این داستان، هولمز رویدادهایی را که پس از دیدار یکی از دوستان دوران دانشگاهش، رجینالد ماسگریو رخ می دهد را برای واتسون بازگو می کند. ماسگریو پس از ناپدید شدن دو تن از کارکنان داخلی اش، راشل هاولز خدمتکار و ریچارد برونتون ساقی قدیمی، با هولمز دیدار می کند. این زوج پس از آنکه ماسگریو برونتون را به دلیل خواندن مخفیانه یک سند خانوادگی آیین اخراج کرد، ناپدید شدند. آیینی که از قرن ۱۷ قدمت دارد، یک معما است که به صورت پرسش و پاسخ تنظیم شده است. در آن آمده است که:
"زآن کدام کس است؟"
«آز آن آنکه رفت. »
"ز آن که خواهد شد؟"
«آز آن آنکه می آید. »
"در کدامین ماه بود؟"
«در ماه ششم از آغاز. »
"خورشید در کجا بود؟"
«بالای بلوط. »
"سایه در کجا بود؟"
«در زیر نارون. »
"گام شمارش چسان بود؟"
«ده و ده به سوی شمال، پنج و پنج به سوی شرق، دو و دو به سوی جنوب، یک و یک به سوی غرب و بعد زیر. »
"چه نثارش کنیم؟"
«آنچه داریم. »
"چرا نثارش کنیم؟"
«برای میثاق و اعتماد. »
ماسگریو برونتون را ساعت دو بامداد در کتابخانه دید. او نه تنها قفل کابینت را باز کرده بود و سند مورد نظر را بیرون آورده بود، بلکه چیزی شبیه یک نمودار یا نقشه داشت که با دیدن کارفرمای خود که او را زیر نظر داشت فوراً داخل جیبش گذاشت. برونتون از ماسگریو می خواهد که او را با اخراج کردن بی آبرو نکند و یک ماه زمان خواست تا دلایلی برای ترک شغلش پیدا کند، به طوری که به نظر می رسد او با اراده خود از کار جدا شده است. ماسگریو یک هفته به او مهلت داد. داستان بعداً نشان می دهد که برونتون زمان را با مقصود دیگری می خواهد.
چند روز بعد برونتون ناپدید شد و اکثر وسایل خود را پشت سر گذاشته و رفته بود، روی تختش نخوابیده بود. هیچ علامتی از او پیدا نشد. وقتی از راشل هاولز که خدمتکار خانه و معشوق سابق برونتون نیز بود، در مورد محل زندگی برونتون پرسید، دچار حمله عصبی شد و بارها و بارها تکرار کرد که او رفته است. او در چنین وضعیتی بود که یک خدمتکار دیگر قرار شد که تا شب کنار او بنشیند و مراقبش باشد. اما سرانجام، خدمتکار نگهبان لحظه ای به خواب رفت و راشل هاولز هیستریک از پنجره فرار کرد. ردپای او تا لبه خلوت یک دریاچه منتهی شد و در آنجا پایان یافت. ماسگریو داخل دریاچه را لایه روبی کرده و گشتند، اما فقط یک گونی حاوی مقداری تکه های زنگ زده و خراب شده از فلز و چند سنگ یا شیشه رنگی پیدا شد. دیگر هیچ خبری از راشل هاولز شنیده نشد.
wiki: ماجرای آیین ماسگریو