( ماجرا ماجری ) ۱- ( اسم ) آنچه واقع شده آنچه که اتفاق افتاده حادثه پیش آمد : دی سوالی کرد سائل مر مرا زانک عاشق بود او بر ماجرا. ( مثنوی ) سرگذشت : پس ماجرای حال خویش باوی گفت . ۳- هنگامه غوغا . ۴ - مرافعه : ماجرا کم کن و باز آکه مرا مردم چشم خرقه از سربدر آورد و بشکرانه بسوخت . ( حافظ ) توضیح در فارسی غالبا ماجرا نویسند ولی اصل ماجرای است چه ماجری ترکیبی است عربی مرکب از مای موصوله و جری که فعل ماضی وصله ماست وجری چون ناقص یابی است در عبارات عربی حتما باید با یائ نوشته شود ولی در عبارات فارسی نوشتن ماجرا خطا نیست زیرا که اصل ترکیبی آن اکنون بکلی نسیا منسیا شده و بمنزله یک کلمه بشمار میاید . یا کافر ماجرایی . ۱- همچون کافران رفتار کردن . ۲ - ظلم بیداد . یا ماجرا جو (ی ) . ۱ - آنکه سری پر شور دارد و عاشق حوادث و ماجرها است . ۲ - فتنه جو آشوب طلب . یا ماجرا جویانه . از روی ماجراجویی . یا ماجراجوییی . ۱- عشق بحوادث و ماجراها . ۲- فتنه جویی آشوب طلبی . یا ماجرا برداشتن . شرح واقعه را نقل کردن : با عوانان از برای بر داشتند پیش فرعون از برای دانگ چند . ( مثنوی ) یا ماجرا راندن . ۱ - ماجرا گفتن . ۲- حادثه ای ایجاد کردن . یا ماجرا رفتن . حادثه ای اتفاق افتادن : گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت . ( حافظ ) یا ماجرا کردن . در دل کردن مکنون خاطر را شرح دادن : خوش آن زرمان که دگر سوی بینی و شنوی چو من بگریه خون ماجرای خویش کنم . ( امیر خسرو )