ماتمدیده. [ ت َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ملول و غمگین. || عزادار. ( ناظم الاطباء ). ماتمی. ( آنندراج ) : از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم.
صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کسی که یکی از اقوامش فوت کرده عزادار جمع : ماتم دیدگان : ازان چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده است زور دست تدبیرم. ( صائب آنند. )