ماتم

/mAtam/

مترادف ماتم: پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن

متضاد ماتم: عیش، سرور، عروسی، شادی

برابر پارسی: سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

معنی انگلیسی:
grief, mourning

لغت نامه دهخدا

( مآتم ) مآتم. [ م َ ت ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَأتَم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع مَاءْتَم شود.
ماتم. [ ت َ ] ( اِ ) سگ ماده. ( ناظم الاطباء ).

ماتم. [ ت َ ] ( از ع ، اِ ) مأتم. اندوه. غم. مصیبت. عزا. ( ناظم الاطباء ). سوک. عزا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مقابل سور. مقابل شادی :
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
فردوسی.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست.
فردوسی.
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی.
فردوسی.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
فردوسی.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم.
فرخی.
سوری تو جهان را، بدل ماتم ، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه بدسگال او ماتم باد.
منوچهری.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم.
ناصرخسرو.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامه عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 284 ).
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454 ).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است.
مولوی.
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
مولوی.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
امیرخسرودهلوی.
- ازرق ماتم ؛ رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا :
خاک درین خنبره غم چراست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سوگ، سوگواری
( اسم ) ۱- مجمع مردم در اندوه و شادی . ۲- مجلس سوگواری جمع : ماتم .
انجمن زنان در شادی یا غم
( م آتم ) ماتم

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (اِ. ) غم ، مصیبت ، سوگ .

فرهنگ عمید

۱. عزا، سوگ.
۲. سوگواری.
* ماتم گرفتن: (مصدر لازم )
۱. عزا گرفتن، سوگواری کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] غصه و اندوه بسیار داشتن.

مترادف ها

dole (اسم)
صدقه، فرم، قسمت، اندوه، ضجه، سار، حق بیمه ایام بیکاری، حصه، ماتم، کمک هزینه دولتی به بیکاران

mourning (اسم)
عزا، ماتم، سوگواری، عزاداری، سوگ

فارسی به عربی

حداد

پیشنهاد کاربران

در ترکی به ماتم گرفتن و یا سوگواری = یاس
یاسلاندیم اونا = به اون تکیه کردم در نبودش ماتم گرفتم
مثال؛ دا چوخ یاس توتما گدن گتملی دی

معنی؛ ماتم ( عزا ) نگیر اونی که باید بره میره
پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری، اندوه، غم، غصه، حزن
دژم

بپرس