ماب


مترادف ماب: بازگشت، مرجع، محل بازگشت

معنی انگلیسی:
like, in the manner of, it denotes affectation, style, etc, place to which one returns or resorts

لغت نامه دهخدا

( مآب ) مآب. [ م َ ] ( ع مص ) بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن. اَوب. اِیاب. اِیّاب. اَوبَة. اَیبَة. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آب من سفره اوبا و مآباً؛ از سفر خویش بازگشت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بازگشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب. ( قرآن 29/13 ). فغفرنا له ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن مآب. ( قرآن 25/38 ). هذا ذکر و ان للمتقین لحسن مآب. ( قرآن 49/38 ).
همه دلایل و فرهنگ را به اوست مآب
همه مسائل سربسته را ازوست بیان.
فرخی.
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو.
کل است خنجر ملک و ذات فتح جزء
لابد به کل خویش بود جزء را مآب.
مختاری غزنوی.
نفخ دروی باقی آمد تا مآب
نفخ حق نبود چو نفخه آن قصاب.
مولوی.
و از پیش ، جویبار و از پس ، شمشیر آبدار، چهار هزار مرد به دوزخ رفتند و هم چندین در مآب جان بدادند. ( ترجمه اعثم کوفی ص 22 ).
- مآب کردن ؛ مقام کردن. منزل کردن :
بر کتف آفتاب باز ردای زر است
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 41 ).
|| ( اِ ) جای بازگشت. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( ناظم الاطباء ). جای بازگشتن. ( آنندراج ) ( غیاث ). جای بازگشت. ج ، مَآوِب. ( منتهی الارب ). مرجع و مُنقَلَب. و منه : طوبی لهم و حسن مآب . ( از اقرب الموارد ). بازگشتن گاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هشت چیزش را برابریافتم با هشت چیز
هریکی زان هشت سوی فضل او دارد
مآب.
فرخی.
شهر علوم آنکه در او علی است
مسکن مسکین و مآب و مناب.
ناصرخسرو.
به گوش دل ز سعادت همی شنیدم من
که حضرت شرف الملک هست حسن مآب .
امیرمعزی.
ز بهر روی تو فالی گرفتم از مصحف
برآمد آیت «طوبی لهم و حسن مآب » .
امیرمعزی.
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب.
امیرمعزی.
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مرجع، بازگشت، جای بازگشت
۱- ( اسم ) بازگشت . ۲- ( اسم ) جای بارگشت جمع : ماوب : شعرا را در گاه او ماب شده و بخت بدار باب فضل در حضرت او در خواب گشته .
( م آب ) شهری است در بلقا.

فرهنگ معین

( مآب ) (مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای بازگشت .

فرهنگ عمید

( مآب ) ۱. مرجع، جای بازگشت.
۲. بازگشت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] مآب. ریشه کلمه:
اوب (۱۷ بار)

«مَآب» از مادّه «أَوْب» به معنای مرجع و محل بازگشت است، و گاه به معنای منزلگاه و قرارگاه می آید، و اضافه «حُسْن» به «مَآب» از قبیل اضافه صفت به موصوف می باشد.

دانشنامه عمومی

ماب (قمر). ماب یکی از قمرهای داخلی اورانوس است. این قمر در سال ۲۰۰۳ توسط مارک شووالتر و جک لیساور با استفاده از تلسکوپ فضایی هابل کشف شد، نام آن از یکی از شخصیت های ادبیات شفاهی انگلیس به نام ملکه ماب، که در نمایشنامه رومئو و ژولیت شکسپیر نیز مورد اشاره قرار گرفته است، گرفته شده است. [ ۳]
ماب به دلیل کوچک و تیره بودن در تصاویر گرفته شده توسط وویجر ۲ در سال ۱۹۸۶ دیده نشد. قمر پردیتا که از این قمر تیره تر بود، در سال ۱۹۹۷ از روی عکس های وویجر کشف شد. در نتیجه دانشمندان به بررسی مجدد عکس های قدیمی پرداختند و در نهایت قمر ماب در عکس ها کشف شد. [ ۱]
هنوز اندازه دقیق ماب مشخص نیست. اگر تیرگی آن به اندازه پاک باشد، قطری در حدود ۲۴ کیلومتر دارد. از سوی دیگر اگر روشن تر از قمر میراندا باشد، ممکن است حتی از کیوپید نیز کوچک تر باشد. [ ۱]
مدار ماب به شدت آشفته است. منبع واقعی آشفتگی هنوز شناخته نشده است، ولی احتمال دارد یکی از قمرهای مجاور باشد.
مدار ماب و حلقه غبار μ تقریباً به یک فاصله از اورانوس هستند. این قمر از اندازه بهینه برای تولید غبار برخوردار است. بر خلاف آن، احتمالاً بلیندا باعث عدم ایجاد حلقه در اطراف پردیتا و کیوپید می شود.
عکس ماب (قمر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

گرایی، گرایش؛مآبی، مآب.
دانش مآبانه:دانشگرایانه.
دانش مآب:دانشگرا.
دانش مآبی:دانشگرایی.
مآب: پیواژه، ظاهر و رفتار شبیه چیزی داشتن
منبع: فرهنگ معاصر فارسی تالیف استاد غلامحسین صدری افشار و خانم ها نسترن و نسرین حکمی
برگشت ، بازگشت ، رجوع
برای مثال وقتی گفته میشه رفتارش کاسب مآبانه است یعنی هدفش کسب درآمده و دلیل رفتارش بر میگرده به کسب درآمد
رفتار اشرافی مآب: رفتاری که از اصالت اشرافی، نشئت میگیره
واژه "مآب" واژه ای تازی ست که در ادبیات کنونیِ پارسی در جایگاه پسوند و برای نشان دادن گرایش به کار رفته است.
به جای آن می توان از پسوند "گِرا" یا " زده" بهره برد:
عرب مآب = عربگرا، عربزده -
فرنگی مآب = فرنگ گرا، فرنگزده، غربزده، غربگرا -
اشرافی مآب = شکوه گرا
ماآب عربی هست گل شباهت نداره
معاد
ایا مآب به معنی شباهت می باشد؟ یا فقط به عنوان پسوند شباهت می توان آن را معنی کرد؟
ماب پسوند شباهت و گونه نیز می باشد
پسوند : مانند، گونه ، طور و. . .
مثلا :
اشرافی مآب= اشرافی گونه ، اشرافی طور ، اشرافی مانند .
مرجع ، فرنگی مآب =متجدد

بپرس