هر دو یک گوهرند لیک به طبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
بهایم... با وی [ مردم ] یکسان است ، لیک مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است از بهایم جداست. ( تاریخ بیهقی ).لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
دندانه کلید در دعویند لیک همچون زبان قفل گه معنی الکنند.
سنائی.
کنم سرکشی لیک با سرکشان.نظامی.
مرا همچنین نام نیک است لیک ز علت نگوید بداندیش نیک.
نظامی.
گرچه دوزخ دور داردزو نکال لیک جنت به ورا فی کل حال.
مولوی.
پاک بود از شهوت و حرص و هوی ̍نیک کرد او، لیک نیک بدنما.
مولوی.
دید رنج و کشف شدبر وی نهفت لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت.
مولوی.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست.
مولوی.
در کف او خار و سایه اش نیز نیست لیکتان از حرص آن تمییز نیست.
مولوی.
لیک تا آب از قذر خالی شدن تنقیه شرط است در جوی بدن.
مولوی.
آن یکی میزد یتیمی را به قهرقند بود آن لیک بنمودی چو زهر.
مولوی.
این توانی که نیائی ز در سعدی بازلیک بیرون شدن از خاطر او نتوانی.
سعدی.
قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنندهست به صورت بلند، لیک به معنی قصیر.
سعدی.
نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
لیک با اوشمع صحبت درنمی گیرد از آنک من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان.
سبزواری.
لیک. ( ترکی ، پسوند ) در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون : قوم لیک ، غیه لیک ، داش لیک ، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است : بیشتر بخوانید ...