لیک

/lik/

مترادف لیک: اما، لاکن، لیکن، منتها، ولی

برابر پارسی: ولی

لغت نامه دهخدا

لیک. ( از ع ، حرف ربط ) صورتی از لکن عربی است که آن را لیکن ، ولیک و ولی نیز گویند. مخفف لیکن است. لکن. امّا. بیک. ولیکن. پن. صاحب المعجم گوید: «در پارسی قدیم بیک استعمال کرده اند به امالت کسره باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده است و مهجورالاستعمال شده و باء را به لام بدل کرده اند و لیک میگویند». بنابراین ، لیک مخفف لکن عربی نیست و بی شبهه اصل آن بیک فارسی است و به همان معنی :
هر دو یک گوهرند لیک به طبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
بهایم... با وی [ مردم ] یکسان است ، لیک مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است از بهایم جداست. ( تاریخ بیهقی ).
لیک اندر دل خسان آسان
چون به خس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
دندانه کلید در دعویند لیک
همچون زبان قفل گه معنی الکنند.
سنائی.
کنم سرکشی لیک با سرکشان.
نظامی.
مرا همچنین نام نیک است لیک
ز علت نگوید بداندیش نیک.
نظامی.
گرچه دوزخ دور داردزو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال.
مولوی.
پاک بود از شهوت و حرص و هوی ̍
نیک کرد او، لیک نیک بدنما.
مولوی.
دید رنج و کشف شدبر وی نهفت
لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت.
مولوی.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست.
مولوی.
در کف او خار و سایه اش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست.
مولوی.
لیک تا آب از قذر خالی شدن
تنقیه شرط است در جوی بدن.
مولوی.
آن یکی میزد یتیمی را به قهر
قند بود آن لیک بنمودی چو زهر.
مولوی.
این توانی که نیائی ز در سعدی باز
لیک بیرون شدن از خاطر او نتوانی.
سعدی.
قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنند
هست به صورت بلند، لیک به معنی قصیر.
سعدی.
نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشتزار جگرتشنگان نداد نمی.
حافظ.
لیک با اوشمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان.
سبزواری.

لیک. ( ترکی ، پسوند ) در زبان آذری اداتی است نسبت را، چون : قوم لیک ، غیه لیک ، داش لیک ، ترلیک و امثال آن و صورت دیگر آن لاخ است در سنگلاخ و دیولاخ و غیره وعین آن در پالیک فارسی بجای مانده است : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مخفف لیکن، لکن
لیکن : گدای میکده ام لیک وقت مستی بین که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم . ( حافظ .۲۴۱ )
نام پسر پاندیون آنتی نام لیکی ها که اصلا از جزیر. کریت بوده اند ماخوذ از نام این شخص است ٠

فرهنگ معین

[ ع . ] (حر رب . ) مخفف لیکن .

فرهنگ عمید

۱. پیمانه.
۲. خرچال.
= لکن: نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ: ۹۴۰ حاشیه ).

گویش مازنی

/lik/ اردک مرغابی خانگی - پرنده ی دریایی و مهاجر به اندازه ی غاز

واژه نامه بختیاریکا

جیغ
شکاف؛ سوراخ
هرز

دانشنامه عمومی

لیک (دهانه). لیک یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۹ دهانه اقماری دارد. [ ۱]
عکس لیک (دهانه)

لیک (هلند). لیک ( به هلندی: Leek ) یک شهرستان در هلند است که در خرونینگن واقع شده است. [ ۵] لیک ۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
عکس لیک (هلند)عکس لیک (هلند)عکس لیک (هلند)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

لیک در گویش لکی به معنای قطعه قطعه است.
خود
( حرف ربط ) ولیکن. اما. ( ناظم الاطباء ) :
بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
حافظ
خود غم دندان به که توانم گفتن.
رودکی.
خود از شاه ایران بدی کی سزد؟
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
خود دور بی انصافان بگذشت در این شهر
زیرا بجهان چون شه ما دادگری نیست.
سنائی.
خود بحضورسگی بحر نگردد نجس
خود بوجود خری خلد نیابد وبا.
خاقانی.
خود چه زیانت کند گر بقبول سگی
عمر زیان کرده ای از تو شود محتشم.
خاقانی.
گفتی اگرچه خسته ای غم مخور این سخن سزد
خود بدلم گذر کندغم ببقای چون تویی.
خاقانی.

در گویش گیلکی، لیک ( lik ) به معنای سوراخ است.
در مقابل=اما ، ولیکن
گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت
از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگوید اگر تقدیر نعمت قلم
را به تو ارزانی داشته است در مقابل بار گران از حق نوشتن و دفاع از هموطنانت را هم که عاشقشان هستی بر
دوشت نهاده است
مخفف لیکن، ولی ، اما
پیمانه
ولیکن، ولی، زیرا
در گویش زبان بختیاری لیکLik به معنای سوراخ وحفره است، ودر تلفظ مانند ( لیک Layk ) نیست، مابه تلفظ هم باید دقت کنیم.
در گویش زبان بختیاری واژه لیک به معنای سوراخ میباشد.

بپرس