لیژیا ( به انگلیسی: Ligeia ) نام داستان کوتاهی از ادگار آلن پو، نویسندهٔ آمریکایی است که در سبک وحشت و گوتیک عاشقانه نگاشته شده و نخستین بار در سپتامبر ۱۸۳۸ در آمریکا به چاپ رسیده است. این داستان زندگی مردی را بازگو می کند که همسری زیبا، فرهیخته و موسیاه به نام لیژیا دارد که در بستر بیماری می افتد و کمی پیش از مرگش شعری را با عنوان «کرم فاتح» ( یکی از اشعار پو ) می سراید که حکایت از فانی بودن انسان و اجتناب ناپذیر بودن مرگ دارد ولی درعین حال سخنی منسوب به جوزف گلنویل را نقل می کند که زندگی پایدار تنها با قدرت اراده به دست می آید. پس از مرگ لیژیا، راوی داستان با بانو روونا ازدواج می کند اما او نیز بیمار شده و می میرد. راوی که دچار پریشانی شده تمام شب را در کنار جسد او می ماند و می بیند که روونا به زندگی باز می گردد اما تبدیل به لیژیا شده است. از آنجا که احتمالاً راوی داستان تحت تأثیر توهمات ناشی از مصرف مواد مخدر دچار چنین تصوری شده است این بحث وجود دارد که شاید این داستان هجونامه ای باشد بر ادبیات گوتیک.
پو پس از آنکه لیژیا برای نخستین بار در مجلهٔ دی آمریکن میوزیوم به چاپ رسید چندین بار در طول زندگیش داستان آن را تغییر داد و دوباره منتشر ساخت.
راوی بی نام داستان خصوصیات همسرش لیژیا را اینگونه توصیف می کند که زنی بود زیبا، پرشور، روشن فکر با موهای سیاه پرکلاغی و چشمانی تیره که اگر درست به خاطر بیاورد نخستین بار او را در یکی از شهرهای بزرگ قدیمی و پوسیدهٔ کنار رود راین ملاقات کرده بود. البته خیلی چیزها را هم راجع به لیژیا فراموش کرده است از جمله نام خانوادگی او را ولی زیباییش را همیشه به یاد می آورد راوی ادامه می دهد که البته آن یک زیبایی معمولی نبود. او زنی بود لاغر که غرابت عجیبی در وجودش احساس می شد. او تمام جزئیات صورت همسرش، از پیشانی بی عیب او تا دور چشم های الهه وارش را به خاطر می آورد. آنها با هم ازدواج می کنند و لیژیا شوهرش را با دانش وسیع خود در فیزیک و ریاضی و مهارتش در زبان های کلاسیک تحت تأثیر قرار می دهد؛ سپس به او می نمایاند که بر موضوعات ماوراءالطبیعه و «حکمت ممنوع» نیز آگاهی دارد.
پس از مدت نامعلومی لیژیا بیمار می شود. او سعی می کند با مرگ دست وپنجه نرم کند اما سرانجام می میرد. راوی که از مرگ همسرش بسیار دگرگون شده خانقاهی را در انگلستان می خرد. پس از چندی تن به ازدواجی بی عشق با بانو رُوونای چشم آبی و مو بور اهل ترماین می دهد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفپو پس از آنکه لیژیا برای نخستین بار در مجلهٔ دی آمریکن میوزیوم به چاپ رسید چندین بار در طول زندگیش داستان آن را تغییر داد و دوباره منتشر ساخت.
راوی بی نام داستان خصوصیات همسرش لیژیا را اینگونه توصیف می کند که زنی بود زیبا، پرشور، روشن فکر با موهای سیاه پرکلاغی و چشمانی تیره که اگر درست به خاطر بیاورد نخستین بار او را در یکی از شهرهای بزرگ قدیمی و پوسیدهٔ کنار رود راین ملاقات کرده بود. البته خیلی چیزها را هم راجع به لیژیا فراموش کرده است از جمله نام خانوادگی او را ولی زیباییش را همیشه به یاد می آورد راوی ادامه می دهد که البته آن یک زیبایی معمولی نبود. او زنی بود لاغر که غرابت عجیبی در وجودش احساس می شد. او تمام جزئیات صورت همسرش، از پیشانی بی عیب او تا دور چشم های الهه وارش را به خاطر می آورد. آنها با هم ازدواج می کنند و لیژیا شوهرش را با دانش وسیع خود در فیزیک و ریاضی و مهارتش در زبان های کلاسیک تحت تأثیر قرار می دهد؛ سپس به او می نمایاند که بر موضوعات ماوراءالطبیعه و «حکمت ممنوع» نیز آگاهی دارد.
پس از مدت نامعلومی لیژیا بیمار می شود. او سعی می کند با مرگ دست وپنجه نرم کند اما سرانجام می میرد. راوی که از مرگ همسرش بسیار دگرگون شده خانقاهی را در انگلستان می خرد. پس از چندی تن به ازدواجی بی عشق با بانو رُوونای چشم آبی و مو بور اهل ترماین می دهد.
wiki: لیژیا