لیوتار، ژان فِرانْسوا (۱۹۲۴ـ۱۹۹۸)(Lyotard, Jean Francois)
لیوتار، ژان فِرانْسوا
فیلسوف و منتقد فرانسوی و از نظریه پردازان برجستۀ پسامدرنیسم. در پاریس به دنیا آمد و از ۱۹۵۰ به تدریس فلسفه پرداخت و در ۱۹۷۱ به مقام استادی رسید. مدتی در نقاط مختلف، ازجمله در الجزایر، معلم دبیرستان بود و سپس در سوربن، نانتر، «مرکز ملی تحقیقات علمی» و دانشگاه ونسن به تدریس و تحقیق پرداخت. لیوتار در آغاز دارای گرایش های مارکسیستی بود و مدتی طولانی با گروه «سوسیالیسم یا بربریت» و «قدرت کارگری» همکاری عملی و نظری داشت. در نخستین اثرش به نام پدیدار شناسی (۱۹۵۴) این عقیده را مطرح کرد که برای فیلسوف هیچ هدفی حقیقی تر از درک تاریخ وجود ندارد. اما فعالیتش در گروه «سوسیالیسم یا بربریت» و نقد بعدی او از این فعالیت، او را به بازنگری جدی در دیدگاه اش نسبت به تاریخ وادار کرد. در گفتار، شکل (۱۹۷۱) هنر، به خصوص نقاشی، به جای تاریخ، در کانون تأمل او قرار گرفت. این کتاب نقدی بر ایدئولوژی با یاری گرفتن از هنر بود. وجه مهمی از اندیشۀ لیوتار نقد و ارزیابی مجدد مدرنیته و مظاهر آن بود. به عقیدۀ او، هنر مدرن سوژه، زیبایی و ذوق را نابود می کند، زیرا مدرنیسم هنرِ سرمایه است که هر تجربه را ناممکن و هر آرمان را به درون آب های یخ زده اش پرتاب می کند. لیوتار، برخلاف والتر بنیامین و آدورنو، این تخریب را مترادفِ باخت و درد و رنج (که به عقیدۀ لیوتار عمیقاً مذهبی و انفعالی باقی می مانند) ندانست. برعکس، مدرنیته برای او صورت تازه ای از قدرت روح است و هنر مدرن در انتقاد عملی از اید ئولوژی (همانند نقدهای انقلابی از اجبارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) سهیم است. لیوتار در این اثر بر انرژی، شور جنسی پیش بینی ناپذیر و نیروی میل به عنوان تکیه گاهی برای فلسفۀ ایجابی خودش تکیه می کند. این فلسفۀ او، که در اقتصاد لیبیدینال (۱۹۷۴) به اوج خود می رسد، سوژۀ معنابخش را با پوستۀ بزرگ ناپایدار جایگزین می کند و به میل در همه زمینه ها تقدم می بخشد و حتی با نقد مارکس، اقتصاد سیاسی را ترفندی برای پنهان داشتن اقتصاد لیبیدینال تلقی می کند. اندیشه های بدیع لیوتار بیش از همه در دو کتاب او مطرح می شود: وضعیت پسا مدرن: گزارشی دربارۀ دانش (۱۹۷۹) و مناقشه (۱۹۸۳). وضعیت پسا مدرن را غالباً سرآغاز ظهور اندیشۀ پسا مدرن می دانند. این اثر در اصل گزارشی دربارۀ دانش برای حکومت کِبِک بود و علم و فناوّری را در جوامع پیشرفتۀ سرمایه داری بررسی می کرد. به عقیدۀ لیوتار، مفهوم جامعه به عنوان شکلی از وحدت (مثلاً در هویت ملی) اعتبارش را از دست داده است. تلقی جامعه به عنوان واحدی اندام وار (دورکم) یا نظامی کار کن (پارسونز) یا پیکره ای اساساً تقسیم شده به طبقات متخاصم (مارکس) براثر بی اعتمادی فزاینده به فراروایت های (روایت های بزرگ) مشروعیت بخش، دیگر بی اعتبار شده است. به عقیدۀ لیوتار، نمونۀ برجستۀ شکست فراروایت ها فروپاشی نظام های حکومتی مارکسیستی در روسیه و اروپای شرقی بود. فراروایت ها (مثلاً این حکم که هدف هر جامعه ای خیر افراد آن است) غایتی را در جهت تحکیم روابط اجتماعی مستقر فراهم می کنند و علم و معرفت را در خدمت آن قرار می دهند. فراروایت ها نظام هایی فکری هستند که غایات و ملاک های نهایی داوری، توجیه و تبیین شمرده می شوند و به عمل، دانش و روابط جامعه مشروعیت می بخشند. حتی دانش هم ناچار است ملاک های مشروعیتش را از فراروایت های بیرون از خود بگیرد. پُسا مدرنیته متضمن این حقیقت است که اهداف علم اکنون محل مناقشه اند و هیچ برهان قاطعی برای فرونشاندن آن وجود ندارد. لیوتار در مقالۀ «پاسخ به پرسش: پست مدرنیسم چیست»؟ (۱۹۸۲) با بررسی دیدگاه های هابرماس دربارۀ «پروژۀ روشنگری» استدلال می کند که همۀ وجوه جوامع مدرن بر اعتماد به فراروایت ها و فرانظریه هایی (نظیر مارکسیسم یا مسیحیت) استوارند که نظام عقیدتی موجود را تبیین و توجیه می کنند. به عقیدۀ لیوتار، تلقی هابرماس از پروژۀ روشنگری کوششی دیگر در تبیین شیوۀ اقتدارمنشانه است. در مقابل، لیوتار پسا مدرنیسم را به عنوان پرسش، نقد و ساختارشکنی فراروایت ها تعریف می کند و نشان می دهد که اصرار در ایجاد نظم و وحدت، همیشه به بی نظمی نیز می انجامد. پس به جای فراروایت ها باید سلسله ای از «روایت های کوچک» را که از خصلت موقتی، محتمل و نسبی برخوردارند قرار دارد و در مقابل «ائتلاف های بزرگ» برای اهداف بلندمدت از ائتلاف های کوچک و موقتی دفاع کرد. او گفتمان های نظری را «بازی های زبانی» می داند که قواعد آن ها کاملاً تحلیل شدنی است. «مناقشه» اصطلاحی است که لیوتار برای سکوت یک بازیگر در یک بازی به کار می برد، هنگامی که معیار یا روشی مورد توافق برای حل مسئله مورد اختلاف وجود ندارد. مناقشه دال بر حالتی است که نمی توان بی عدالتی را در آن تعیین کرد. وظیفۀ فیلسوف جست وجوی نشانه های این وضعیت های مناقشه آمیز است که واکنشی است علیه گرایش اقتدارگرایانه که می کوشد هر چیزی را به یک جنس یا نوع واحد تقلیل دهد. یک رویداد تاریخی حقیقی بیان شدنی در انواع گفتمان های موجود نیست، از این رو با این گفتمان ها ستیز می کند تا راه خویش را بگشاید و بنابراین مصداقی از وضعیت مناقشه آمیز شمرده می شود. سرکوب این گونه وضعیت ها به معنای سرکوب شیوه های جدید اندیشه و عمل است. لیوتار نظریه های ادبی معاصر را نقد و از گفتمان های تجربی تر که از علاقه افراطی به حقیقت رها باشند حمایت می کند. لیوتار در گفتمان بِینارشته ای و گسترده اش مسائلی نظیر شناخت و ارتباط، بدن انسان، هنر مدرن و پسا مدرن، ادبیات و موسیقی، فیلم، زمان و حافظه، مکان، شهر، منظره، امر والا و روابط زیبا شناسی و سیاست را بررسی کرده است.
لیوتار، ژان فِرانْسوا
فیلسوف و منتقد فرانسوی و از نظریه پردازان برجستۀ پسامدرنیسم. در پاریس به دنیا آمد و از ۱۹۵۰ به تدریس فلسفه پرداخت و در ۱۹۷۱ به مقام استادی رسید. مدتی در نقاط مختلف، ازجمله در الجزایر، معلم دبیرستان بود و سپس در سوربن، نانتر، «مرکز ملی تحقیقات علمی» و دانشگاه ونسن به تدریس و تحقیق پرداخت. لیوتار در آغاز دارای گرایش های مارکسیستی بود و مدتی طولانی با گروه «سوسیالیسم یا بربریت» و «قدرت کارگری» همکاری عملی و نظری داشت. در نخستین اثرش به نام پدیدار شناسی (۱۹۵۴) این عقیده را مطرح کرد که برای فیلسوف هیچ هدفی حقیقی تر از درک تاریخ وجود ندارد. اما فعالیتش در گروه «سوسیالیسم یا بربریت» و نقد بعدی او از این فعالیت، او را به بازنگری جدی در دیدگاه اش نسبت به تاریخ وادار کرد. در گفتار، شکل (۱۹۷۱) هنر، به خصوص نقاشی، به جای تاریخ، در کانون تأمل او قرار گرفت. این کتاب نقدی بر ایدئولوژی با یاری گرفتن از هنر بود. وجه مهمی از اندیشۀ لیوتار نقد و ارزیابی مجدد مدرنیته و مظاهر آن بود. به عقیدۀ او، هنر مدرن سوژه، زیبایی و ذوق را نابود می کند، زیرا مدرنیسم هنرِ سرمایه است که هر تجربه را ناممکن و هر آرمان را به درون آب های یخ زده اش پرتاب می کند. لیوتار، برخلاف والتر بنیامین و آدورنو، این تخریب را مترادفِ باخت و درد و رنج (که به عقیدۀ لیوتار عمیقاً مذهبی و انفعالی باقی می مانند) ندانست. برعکس، مدرنیته برای او صورت تازه ای از قدرت روح است و هنر مدرن در انتقاد عملی از اید ئولوژی (همانند نقدهای انقلابی از اجبارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) سهیم است. لیوتار در این اثر بر انرژی، شور جنسی پیش بینی ناپذیر و نیروی میل به عنوان تکیه گاهی برای فلسفۀ ایجابی خودش تکیه می کند. این فلسفۀ او، که در اقتصاد لیبیدینال (۱۹۷۴) به اوج خود می رسد، سوژۀ معنابخش را با پوستۀ بزرگ ناپایدار جایگزین می کند و به میل در همه زمینه ها تقدم می بخشد و حتی با نقد مارکس، اقتصاد سیاسی را ترفندی برای پنهان داشتن اقتصاد لیبیدینال تلقی می کند. اندیشه های بدیع لیوتار بیش از همه در دو کتاب او مطرح می شود: وضعیت پسا مدرن: گزارشی دربارۀ دانش (۱۹۷۹) و مناقشه (۱۹۸۳). وضعیت پسا مدرن را غالباً سرآغاز ظهور اندیشۀ پسا مدرن می دانند. این اثر در اصل گزارشی دربارۀ دانش برای حکومت کِبِک بود و علم و فناوّری را در جوامع پیشرفتۀ سرمایه داری بررسی می کرد. به عقیدۀ لیوتار، مفهوم جامعه به عنوان شکلی از وحدت (مثلاً در هویت ملی) اعتبارش را از دست داده است. تلقی جامعه به عنوان واحدی اندام وار (دورکم) یا نظامی کار کن (پارسونز) یا پیکره ای اساساً تقسیم شده به طبقات متخاصم (مارکس) براثر بی اعتمادی فزاینده به فراروایت های (روایت های بزرگ) مشروعیت بخش، دیگر بی اعتبار شده است. به عقیدۀ لیوتار، نمونۀ برجستۀ شکست فراروایت ها فروپاشی نظام های حکومتی مارکسیستی در روسیه و اروپای شرقی بود. فراروایت ها (مثلاً این حکم که هدف هر جامعه ای خیر افراد آن است) غایتی را در جهت تحکیم روابط اجتماعی مستقر فراهم می کنند و علم و معرفت را در خدمت آن قرار می دهند. فراروایت ها نظام هایی فکری هستند که غایات و ملاک های نهایی داوری، توجیه و تبیین شمرده می شوند و به عمل، دانش و روابط جامعه مشروعیت می بخشند. حتی دانش هم ناچار است ملاک های مشروعیتش را از فراروایت های بیرون از خود بگیرد. پُسا مدرنیته متضمن این حقیقت است که اهداف علم اکنون محل مناقشه اند و هیچ برهان قاطعی برای فرونشاندن آن وجود ندارد. لیوتار در مقالۀ «پاسخ به پرسش: پست مدرنیسم چیست»؟ (۱۹۸۲) با بررسی دیدگاه های هابرماس دربارۀ «پروژۀ روشنگری» استدلال می کند که همۀ وجوه جوامع مدرن بر اعتماد به فراروایت ها و فرانظریه هایی (نظیر مارکسیسم یا مسیحیت) استوارند که نظام عقیدتی موجود را تبیین و توجیه می کنند. به عقیدۀ لیوتار، تلقی هابرماس از پروژۀ روشنگری کوششی دیگر در تبیین شیوۀ اقتدارمنشانه است. در مقابل، لیوتار پسا مدرنیسم را به عنوان پرسش، نقد و ساختارشکنی فراروایت ها تعریف می کند و نشان می دهد که اصرار در ایجاد نظم و وحدت، همیشه به بی نظمی نیز می انجامد. پس به جای فراروایت ها باید سلسله ای از «روایت های کوچک» را که از خصلت موقتی، محتمل و نسبی برخوردارند قرار دارد و در مقابل «ائتلاف های بزرگ» برای اهداف بلندمدت از ائتلاف های کوچک و موقتی دفاع کرد. او گفتمان های نظری را «بازی های زبانی» می داند که قواعد آن ها کاملاً تحلیل شدنی است. «مناقشه» اصطلاحی است که لیوتار برای سکوت یک بازیگر در یک بازی به کار می برد، هنگامی که معیار یا روشی مورد توافق برای حل مسئله مورد اختلاف وجود ندارد. مناقشه دال بر حالتی است که نمی توان بی عدالتی را در آن تعیین کرد. وظیفۀ فیلسوف جست وجوی نشانه های این وضعیت های مناقشه آمیز است که واکنشی است علیه گرایش اقتدارگرایانه که می کوشد هر چیزی را به یک جنس یا نوع واحد تقلیل دهد. یک رویداد تاریخی حقیقی بیان شدنی در انواع گفتمان های موجود نیست، از این رو با این گفتمان ها ستیز می کند تا راه خویش را بگشاید و بنابراین مصداقی از وضعیت مناقشه آمیز شمرده می شود. سرکوب این گونه وضعیت ها به معنای سرکوب شیوه های جدید اندیشه و عمل است. لیوتار نظریه های ادبی معاصر را نقد و از گفتمان های تجربی تر که از علاقه افراطی به حقیقت رها باشند حمایت می کند. لیوتار در گفتمان بِینارشته ای و گسترده اش مسائلی نظیر شناخت و ارتباط، بدن انسان، هنر مدرن و پسا مدرن، ادبیات و موسیقی، فیلم، زمان و حافظه، مکان، شهر، منظره، امر والا و روابط زیبا شناسی و سیاست را بررسی کرده است.
wikijoo: لیوتار،_ژان_فرانسوا_(۱۹۲۴ـ۱۹۹۸)