لیرو

لغت نامه دهخدا

لیرو. ( اِخ ) دهی از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. کوهستانی و سردسیر. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب است. زیارتگاهی به نام باباطقه دارد و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان کوهسارات بخش مینو دشت شهرستان گرگان واقع در ۳۶ هزار گزی جنوب خاوری مینو دشت . کوهستانی سردسیر . زبان فارسی . آب از چشمه سار . محصول غلات و ابریشم . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان بافتن پارچ. ابریشمی و چادرشب است زیارتگاهی بنام باباطقه دارد و راه مالروست .

گویش مازنی

/liro/ از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد

پیشنهاد کاربران

باتوجه به اینکه در قسمت پایین این روستا چشمه ای سرد وگوارا وجود داشته وآب آن بسیار سرد میباشدواین در حالیست که مردم به خاطر سردی آب دستشان را که نمیتوانستند در آب نگه دارند وبه زبان محلی میگفتند دستمان
...
[مشاهده متن کامل]
لیره بست از سرما وکم کم این گفتار به لیرآب تغیر کرده وباتوجه به اینکه مردم این محل به زبان محلی وفارسی شکسته صحبت میکنندبه آب او میگویندونام لیرو ماندگار شد. . .

بپرس