لکه
/lakke/
مترادف لکه: چرک، خال، داغ، لک، چکه، قطره
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
لکه. [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن. لک.
لکه. [ ل ُ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نان قندی.
لکه. [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) قطره. چکه. پنده. قطره خرد. سرشک. اشک. یک لکه باران. یک لکه خون. || خال. لک. نقطه به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن. || خالی به رنگی غیر رنگ بشره. و رجوع به لک شود. || نکته. || جا. گله. نقطه : یک لکه جا؛ یک گله جا. یک نقطه. یک لکه ابر.
لکه. [ ل ُک ْ ک َ ] ( ع اِ ) داغ. || پارچه. ( غیاث ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
داغ . یا پارچه
فرهنگ معین
(لَ ک ِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بخشی از یک سطح که براثر آلودگی به چیزی به رنگ دیگر درمی آید. ۲ - اثر آلودگی چیزی . ۳ - تغییر رنگ نقطه ای از سطح چیزی . ۴ - مجازاً: آلودگی بدنامی .
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
[پزشکی] ← لک
[شیمی، مهندسی بسپار] ← لک
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
( لِکِه ) تکه پارچه مستعمل
( لُکِه ) تیکه
دانشنامه عمومی
لکه (فیلم ۱۹۷۳). لکه ( به هندی: Daag ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۳ و به کارگردانی یاش چوپرا است. در این فیلم بازیگرانی همچون راجش خانا، شارمیلا تاگور، راکهی گولزار، پریم چوپرا، آچالا ساچدف، افتخار، قادرخان، ای. کی. هانگال ایفای نقش کرده اند.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: لکه (فیلم ۱۹۷۳)
دانشنامه آزاد فارسی
لَکّه (stain)
در شیمی، ترکیبی رنگی که به مواد دیگر می چسبد. لکه ها به فراوانی در میکروبیولوژی برای رنگ کردن میکرواُرگانیسم ها، و در شیمی بافت برای آشکارسازی حضور و مکان تقریبی موادی نظیر چربیها، سلولز، و پروتئین بافت های گیاهان و حیوانات به کار می روند.
در شیمی، ترکیبی رنگی که به مواد دیگر می چسبد. لکه ها به فراوانی در میکروبیولوژی برای رنگ کردن میکرواُرگانیسم ها، و در شیمی بافت برای آشکارسازی حضور و مکان تقریبی موادی نظیر چربیها، سلولز، و پروتئین بافت های گیاهان و حیوانات به کار می روند.
wikijoo: لکه
مترادف ها
دمل، خال، کورک، لکه، جوش چرک دار، رنگ محو
سخن زشت، دوده، رنگ سیاه، لکه، هزل
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر
نقطه، خال، لکه
ذره کوچک، لکه، گلبول، قطره کوچک، کره کوچک
لکه، تیرگی، منظره مه الود
غرامت، لکه، تاوان، جریمه
لکه، اثر و یا نشان الودگی
خال، لکه، کک مک، لک صورت
عیب، لکه
الودگی، ننگ، لکه، لک، داغ، الایش، زنگ زدگی
لکه، چرک
گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی
گلوله، لکه، حباب، قطره
لکه، لک، بد نامی
لکه، ابر، سحاب
خال، لکه، سیفلیس، سیفیلیس، اختلال مزاج، دانه یا تخم میوه هایی مثل سیب
خاک، لکه، کثافت، چرک
لکه، چیزی با نقاط رنگارنگ
نقطه، لکه، وصله
لکه، سیاهی اهن
ننگ، لکه
لکه، بوس و کنار
لکه، کثافت، چرک، الوده سازی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
لَکه با فتحه روی ل، در گویش دشتی به معنی پارچه
انچرا ک همه لکهایه یک ب یک دارن لکها همه را یکجا دارن
لک یعنی افتادن رنگی یا تکه ای یا شخصیتی یا نسبتی بروی دامانی پاک و منزه را لک میگویند مثل افتادن رنگ سیاه بر دامانی سفید مثل شخصی ناقابل بر عده ای قابل مثل تیکه ای از خاک بروی سرزمینی مثل قسمتی نامشروع و بدبو و رنگی برویه زمینی پاکو منزه
لُکّه:قسمی حرکت اسب میان یورتمه وقدم. یورتمه. نوعی از
راه رفتن اسب است که به آن دو ضرب می گویند؛ در این حالت دست و پای مخالف اسب با هم به زمین می آید. ترتیب آن به این صورت است: دست چپ با پای راست و بعد دست راست با پای چپ. درگویش گوغر به لُکه� سِکُل� می گویندکه حیوان طوری ناهموار می رود که سوار ناوارد بر زمین می افتد.
... [مشاهده متن کامل]
نمونه:رشمه وار به دنبال هم یورغه ولُکّه می رفتند. ( کلیدر ج ۱ص۱۶۶ ) محمدجعفر نقوی
راه رفتن اسب است که به آن دو ضرب می گویند؛ در این حالت دست و پای مخالف اسب با هم به زمین می آید. ترتیب آن به این صورت است: دست چپ با پای راست و بعد دست راست با پای چپ. درگویش گوغر به لُکه� سِکُل� می گویندکه حیوان طوری ناهموار می رود که سوار ناوارد بر زمین می افتد.
... [مشاهده متن کامل]
نمونه:رشمه وار به دنبال هم یورغه ولُکّه می رفتند. ( کلیدر ج ۱ص۱۶۶ ) محمدجعفر نقوی
لکه: در معنی هایی 1 - نقطه، خال 2 - بیماری پوستی که در آن توده ای کوچک به شکل خال در روی پوست باشد 3 - قطره 4 - گردو خاکی که به سطحی نشسته باشد 5 - اشغال ، آلودگی ، چرک
لُکَّه/ l�k"kă : ناهموار راه پیمودن.
زبانزد:
در لُکَّه رفتن بنواخت اسب ها،
کلیدر
محمود دولت آبادی
زبانزد:
در لُکَّه رفتن بنواخت اسب ها،
کلیدر
محمود دولت آبادی
یورتمه رفتن
لکه: ( blotch ) ) [امراض نباتی]قسمت های نسبتاً وسیع ونامنظم تغییر رنگ یافته یا مرده روی اندام های نبات
در گویش زبان بختیاری واژه لِکِه ( Lakah ) = یعنی پارچه کهنه است. ضمنآ به فتحه ، ضمه،
کسره لغت هم باید دقت کرد.
کسره لغت هم باید دقت کرد.
لکه lakə: [اصطلاح صنایع دستی] هنگام ریسیدن پشم ها، پاها را روی تخته ی افقی خراطی شده ای می گذارند و شانه میک را در اختیار می گیرند.
دویدن از سر شادمانی ، شلنگ تخته انداختن
لکوپیس
لکه*لوکه*::سایبانی که یک طرف آن دیوار
باشد و توسط نی سقف آن پوشیده می شود
برای حیوانات اهلی
Lavkeh
در زبان لری بختیاری
******
باشد و توسط نی سقف آن پوشیده می شود
برای حیوانات اهلی
در زبان لری بختیاری
******
در زبان لری بختیاری به معنی
پارچه. پارچه کهنه
Lekeh. LAKeh
پارچه. پارچه کهنه
لُکّه دویدن! -
حالتی بین راه رفتن و دویدن، هروله! - باهیجان دویدن - قِسمی یا نوعی راه رفتن اسب و شتر و. . . ، نوعی از رفتار اسب و شتر - یورتمه، چهارنَعل! -
شلنگ تخته انداختن، لِی لِی دویدن، نوعی جَست و خیز کردن کودکان دبستانی!
... [مشاهده متن کامل]
( ( یورغه یا یُرقه: واژه ترکی -
حالتی از اسب یا چهارپایان است که به سرعت و با شتاب حرکت کند که سوارکار با شتاب به جایی برود
ولی یورتمه گام به گام برداشتن اسب است! ) )
حالتی بین راه رفتن و دویدن، هروله! - باهیجان دویدن - قِسمی یا نوعی راه رفتن اسب و شتر و. . . ، نوعی از رفتار اسب و شتر - یورتمه، چهارنَعل! -
شلنگ تخته انداختن، لِی لِی دویدن، نوعی جَست و خیز کردن کودکان دبستانی!
... [مشاهده متن کامل]
( ( یورغه یا یُرقه: واژه ترکی -
حالتی از اسب یا چهارپایان است که به سرعت و با شتاب حرکت کند که سوارکار با شتاب به جایی برود
ولی یورتمه گام به گام برداشتن اسب است! ) )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)