- زبانش به لکنت افتادن ؛ به تِت و پِت افتادن.
لکنت. [ ل َ ک َ ] ( ص ) کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره.
لکنة. [ ل ُ ن َ ] ( ع اِمص ) لکنه. لکنت. و رجوع به لکنت شود :
مگرلکنه ای بودش اندر زبان
که تحقیق مُفحَم نکردی بیان.
( بوستان ).