لکع
لغت نامه دهخدا
لکع. [ ل ُ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) ناکس. بنده نفس خوار. || بنده. || گول. || اسب. || آنکه متوجه گفتگو و جز آن نشود. || اسب کره. || خر کره. || کودک خرد. || ریم و چرک. ( منتهی الارب ).
لکع. [ل َ ] ( ع مص ) گزیدن مار و کژدم. || خوردن. || نوشیدن. || سر زدن بره پستان مادر را در وقت شیر مکیدن. ( منتهی الارب ). || سستی کردن. تأخر .
لکع. [ ل َ ک َ / ل َ ] ( ع مص ) چسبیدن چرک بر چیزی و لازم شدن. ( منتهی الارب ). شوخ گرفتن بر چیزی. ( تاج المصادر ). چرک چفسیدن بر اندام. لکد. || لکاعة. ناکس گردیدن. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید