لک کردن


معنی انگلیسی:
blot, splotch, stain

لغت نامه دهخدا

لک کردن. [ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لک کردن جامه را؛ رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رونق کردن آن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن .
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رون شدن آن .

مترادف ها

blur (فعل)
محو کردن، تیره کردن، لک کردن

smudge (فعل)
سیاه شدن، لک کردن

gaum (فعل)
الودن، لکه دار کردن، لک کردن، اغشتن

slubber (فعل)
کثیف کردن، لک کردن، سرهم بندی کردن، کثافت

فارسی به عربی

لطخة

پیشنهاد کاربران

بپرس