آورد لک وپک ز برای من مسکین
با آنکه لکش داده ام از بهر بضاعت.
امیرخسرو ( از جهانگیری ).
که من مداحی و تمشیت لک و پک چند میکنم و صاحب لکی نشدم. ( نظام قاری ص 144 ). لک و پک بر هم زده ، یعنی اثاث البیت را فروخته و نقد کرده. ( آنندراج ). || تکاپوی. آمد و شد باتعجیل. ( برهان ). تک و پوی بود و فریفتن مردم و آرایش خود از هر نوع به رعنائی. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک وپک.
رودکی.
عسجدی نام او تو نیز مبرچه کنی خیره گرد او لک و پک.
عسجدی.
لک و پک. [ ل ُ ک ُ پ ُ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده. ( برهان ) :
ای شوربخت مدبر معلول شوم پی
وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک.
پوربهای جامی.
|| بی هنر. مقابل هنرمند. ( برهان ).