لک لک.[ ل َ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار دوم بخش اسدآباد شهرستان همدان ، واقع در 21هزارگزی جنوب باخترقصبه اسدآباد و دوازده هزارگزی شوسه اسدآباد به کنگاور. جلگه ، سردسیر و مالاریائی و دارای 865 تن سکنه. آب آن از چشمه و استخر طبیعی. محصول آنجا غلات ، حبوبات ، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان از طریق یوسف آباد و حسام آباد اتومبیل توان برد. مزرعه سراب لک لک جزء آبادی است. در دشت اطراف این ده میش مرغ بسیار است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
لک لک. [ ل َ ل َ ] ( اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه جایزان به آغاجاری. دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. صنایع دستی قالی ، قالیچه ، حاجیم و جوال بافی و راه آن مالرو است. و دبستانی دارد. ساکنین از طایفه بهمئی هستند. این آبادی را لیرکک هم مینامند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
لک لک. [ ل َ ل َ ] ( اِخ ) نام ده کوچکی از بخش حومه شهرستان ساوه و دارای 20 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).، لکلک. [ ل َ ل َ ] ( اِ ) لک لک. لقلق. ابوحدیج. قعقع. ( منتهی الارب ). لقلاق. مرغی است حرام گوشت و از جمله طیور وحشی است. طائر آبی است.( غیاث ). زاغور. فالرغس. فالرغوس. بلارج. ( برهان ). مرغی است مشهور که گردن و پای دراز دارد و مار شکار کند و چندان از هوا بر روی خار و سنگلاخ رها کند که مجروح و هلاک شود پس به آشیانه برد و بخورد :
لکلک گوید که لک الحمد و لک الشکر
تو طعمه من کرده ای آن مار ژیان را.
سنائی ( از انجمن آرا ).
لگلگ با کاف فارسی نیز آمده است. رجوع به لگلگ و لقلق و لقلق شود.لکلک. [ ل َ ل َ ] ( اِ ) سخنان هرزه و یاوه و مانند فریاد لکلک. ( برهان ) ( آنندراج ). لکلکه :
بس کن ای لکلک بیهوده ز گفتار تهی
تا سخنها همه از جان مطهر گویند.
مولوی.
لکلک. [ ل ِ ل ِ ] ( اِ ) چوبکی باشد که بر دول آسیا به عنوانی نصب کنند که چون آسیا به گردش آید سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ریزد. ناوچه که از آن گندم به آسیا ریزد خردخرد. لکلکه : بیشتر بخوانید ...