من کنم پیش تو دهان پرباد
تا زنی بر لپم تو زابگری.
رودکی.
- آلو در لپ آغوندن ، یا کنج لپ آغوندن ؛ خیس کردن یکسوی درونی دهان.- زابگر بر لپ کسی زدن ؛ لپق زدن.
لپ. [ ل َ ] ( اِ ) لقمه کلان. تکه بزرگ. ( برهان ). || در لغت نامه اسدی این صورت را آورده و بدان معنی کاج و سیلی داده است با شاهد ذیل :
رویش نبیند ایچ و قضا را چو بیندش
بامش بر آستین و لپش بر قفازند.
خطیری.
ولیکن بی شک این کلمه لت است نه لپ. صاحب برهان این معنی را به لب با بای موحده میدهد.