بیاورد ارزیز و رویین لوید
برافروخت آتش به روز سپید.
فردوسی.
چنان شد که دارنده هر بامدادبرفتی دوان از بر هفتواد
لویدی کرنجش علف ساختی
ببردی و کرم آن بپرداختی.
فردوسی.
و گویند آنجا سی لوید طعام بر نهاده بودند در وقتی که قحط بود و درویشان را طعام می دادند. ( تاریخ بیهق ). شاید بود که آن حرامزاده برای هلاک ما داده باشد، پس بفرمود تا آنچه برای پیری آورده بودندمهر برگرفتند و در سر سگی سپید فرومالید و هر ساعت سر سگ بزرگتر میشد و ورم می گرفت تا چندان گشت که لویدی و بر سنگ میزد تا جان بداد. ( تاریخ طبرستان ).دهانی فراخ و سیه چون لوید
کز او چشم بیننده گشتی سپید.
نظامی.
بر آتش نهاده لویدی فراخ نمکسود فربه در او شاخ شاخ.
نظامی.
بینیی چون تنور خشت پزان دهنی چون لوید رنگرزان.
نظامی.
چو یکسان بود رنگها در لویدچرااین سیه گشت و آن شد سپید.
نظامی.