- لؤلؤ مکنون ؛ در مکنون. رجوع به ترکیب قبل شود :
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی مکنون دارد اندر گوشوار.
فرخی.
گر کف او را مسخرستی دریا
خوارترستی ز سنگ لؤلؤ مکنون.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
گر آید گوشوار و تاج نه شگفت از لطیف آبی
که هم زآن لؤلؤ مکنون و در شاهوار آید.
لامعی.
به جای قطره باران ، هوا او را دهد لؤلؤ
به عرض لؤلؤ مکنون ، زمین او را دهد مینا.
ازرقی.
همی سازند تاج فرق نرگس
به زرین حقه و لؤلؤی مکنون.
ناصرخسرو.
و آن ابر همچو کلبه ندافان
اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است.
ناصرخسرو.
هر چه برآمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
چون به دریای معانی و معالی بگذشت
کرد چون لؤلؤ مکنون سخن من به سخا.
امیرمعزی.
جز کریمی نکند لؤلؤ مکنون ز سخن
جز کلیمی نکند صورت ثعبان ز عصا.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 20 ) .
گرفته ای تو به یاقوت لؤلؤ مکنون
نهفته ای تو به هاروت زهره زهرا.
امیرمعزی.
جناح نسر و سلاح سماک هردو شدند
ز دست چرخ مرصع به لؤلؤ مکنون.
رشید وطواط.
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی مکنون دارد اندر گوشوار.
فرخی.
گر کف او را مسخرستی دریا
خوارترستی ز سنگ لؤلؤ مکنون.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
گر آید گوشوار و تاج نه شگفت از لطیف آبی
که هم زآن لؤلؤ مکنون و در شاهوار آید.
لامعی.
به جای قطره باران ، هوا او را دهد لؤلؤ
به عرض لؤلؤ مکنون ، زمین او را دهد مینا.
ازرقی.
همی سازند تاج فرق نرگس
به زرین حقه و لؤلؤی مکنون.
ناصرخسرو.
و آن ابر همچو کلبه ندافان
اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است.
ناصرخسرو.
هر چه برآمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
چون به دریای معانی و معالی بگذشت
کرد چون لؤلؤ مکنون سخن من به سخا.
امیرمعزی.
جز کریمی نکند لؤلؤ مکنون ز سخن
جز کلیمی نکند صورت ثعبان ز عصا.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 20 ) .
گرفته ای تو به یاقوت لؤلؤ مکنون
نهفته ای تو به هاروت زهره زهرا.
امیرمعزی.
جناح نسر و سلاح سماک هردو شدند
ز دست چرخ مرصع به لؤلؤ مکنون.
رشید وطواط.
هو
مروارید پنهان.
در سفیدی و درخشندگی به آن مثل زنند.
مروارید پنهان.
در سفیدی و درخشندگی به آن مثل زنند.