لوق

لغت نامه دهخدا

لوق. [ ل َ ] ( ع مص ) نرم گردانیدن طعام به روغن. || بر چشم کسی زدن. || نیکو ساختن سیاهی دوات را. || قرار نگرفتن کسی در جائی. ( منتهی الارب ).

لوق. [ ل َ وَ ] ( ع مص ) گول گردیدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

گول گردیدن

پیشنهاد کاربران

قیش لوق ( قیشلاق ) . یایلو ق ( ییلاق ) آزلوق ( آزلیق ) چوخ لوق ( چولوق ) دوموهلوق ( وسیله وقت گذرانی. مشغولیت ) . . قارلوق ( قارلیق ) برفی. . لوق علامت نسبیت در تورکی است.

بپرس