لوج. ( اِخ ) ( چشمه ٔ... ) ازمزارع خنامان کرمان است. ( مرآة البلدان ج 4 ص 245 ).لوج. ( ص ) لوت. برهنه. عریان. ( برهان ). || احول. لوچ : گوش کررا سخن شناس که دیددیده لوج راست بین که شنید.سنائی.لوج. [ ل َ ] ( ع مص ) در دهان گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ).