لوازم
/lavAzem/
مترادف لوازم: اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل
برابر پارسی: ابزارها، ابزار، افزار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون ؛ دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله :
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی : نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله ( مصراع ):
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر ( مصراع ):
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم ، سر برای پای به تکلف آورده است ، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام ، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است ، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است.
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع لازم لازمه : ۱- چیزهای لازم ضروریات : ... چه خشیت از لوازم تکثر بود . ۲- وسایل آلات ادوات : لوازم خانه لوازم سفر جمع : لوازمات . یا لوازم تحریر . لوازم التحریر. یا لوازم صفتی . آنست که الفاظ مشترک بطوری ترکیب شوند که از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی روم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلا مراد نباشد و در افاد. ترکیب بدان معنی گمان نرود . فرق میان این صفت و تخیل آنست که در تخیل بمعنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد مثال : ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را رسید فتح و بران گشت ضم سعادتها . جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد : یکی اعلام حرکات و سکون دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب بر آوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدنست و در سیاق ترکیب مراد این معنی است . یا لوازم لفظی . آنست که الفاظ خاص غیر مشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرند . مثال : سرمگردان که خاک پای توام . سر برای پای بتکلف آورده است چه مقصود از سر مگردان آنست که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند امااز جهت لوازم چون گفته خاک پای توام پس سرمگردان گفت و اصطلاح بگردانید . یا لوازم معنوی . آنست که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه بمجرد قصد صنعت . مثال : فرقدانگردست یابد سر نهد در زیرپات این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است . سرو پا لوازم اند برای ما صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
لوازم، لوازم تزئینی
لوازم، اسباب، جامه، پوشش، دنده، چرخ دنده، افزار، ادوات، الات، مجموع چرخهای دندهدار، چرخ دنده دار
لوازم، ساز، دستگاه، ماشین، اسباب، جهاز، الت
لوازم، وسایل نصب
لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه
لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی
لوازم، قلعه، دفاع، مهمات، تدارکات
لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای
لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی
لوازم، حاشیه، تثبیت، ثبوت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
لوازم به زبان سنگسری
لوازم آشپزخانه. . . . بِساط مطبخ beaten motbekh
قاشق. . . کِجا keja
پارچ. . . . دوشdosh
چنگال. . . چِنگال
اجاق. . . کّل kel
آب کش. . . تام برزوtam berzo
ملاقه بزرگ. . . . آب گردونab Gordon
... [مشاهده متن کامل]
کف گیر بزرگ چوبی. . . . کِلیز Kevin
مجمع مسی. . . . لِنگری kengery
دیگ بزرگ مسی. . . لبویlivy
دیگ مسی کوچک. . . لیوک livek
تنور. . . . تندورtentor
وردنه. . . . مِرزه merze
سفره نان. . . . نون سفرهnon sofre
انبور. . . . . ماشِهmasheh
چارو. . . . سازه sazeh
بشقاب. . . . دوری dory
ظرف مسی بر آب. . . مّس باده mes badeh
استکان. . . اِستکون estekon
ز لوازم آشپزخانه ز زبان سنگسری قابل بیان
ز هر لوازم آید نغمه جانان و قصیده وداستان
ز لوازم بود همه مسی زیبا و جریان
ز دیگ و کتری ومجمع مسی اواز داشت شایان
پارسی ز جهیزیه مادران ما بود این لوازم پویان
به مس بهداشت بود در استحکام در همه دوران
لوازم آشپزخانه. . . . بِساط مطبخ beaten motbekh
قاشق. . . کِجا keja
پارچ. . . . دوشdosh
چنگال. . . چِنگال
اجاق. . . کّل kel
آب کش. . . تام برزوtam berzo
ملاقه بزرگ. . . . آب گردونab Gordon
... [مشاهده متن کامل]
کف گیر بزرگ چوبی. . . . کِلیز Kevin
مجمع مسی. . . . لِنگری kengery
دیگ بزرگ مسی. . . لبویlivy
دیگ مسی کوچک. . . لیوک livek
تنور. . . . تندورtentor
وردنه. . . . مِرزه merze
سفره نان. . . . نون سفرهnon sofre
انبور. . . . . ماشِهmasheh
چارو. . . . سازه sazeh
بشقاب. . . . دوری dory
ظرف مسی بر آب. . . مّس باده mes badeh
استکان. . . اِستکون estekon
ز لوازم آشپزخانه ز زبان سنگسری قابل بیان
ز هر لوازم آید نغمه جانان و قصیده وداستان
ز لوازم بود همه مسی زیبا و جریان
ز دیگ و کتری ومجمع مسی اواز داشت شایان
پارسی ز جهیزیه مادران ما بود این لوازم پویان
به مس بهداشت بود در استحکام در همه دوران
ساز و برگ
سور و سات
ملحقات