لهیده
لغت نامه دهخدا
لهیده. [ ل ِ دَ / دِ ] ( ن مف ) نعت مفعولی از لهیدن. له شده.
فرهنگ فارسی
بتابه نرم و سست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. میوۀ خراب شده.
۳. [مجاز] خسته و کوفته.
پیشنهاد کاربران
لهیده: له شده ، کوبیده شده
( ( من هیچ گاه خانه ی خود را آن چنان زیر بار غم و ترس لهیده ندیده بودم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
( ( من هیچ گاه خانه ی خود را آن چنان زیر بار غم و ترس لهیده ندیده بودم. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )