لهاشم

لغت نامه دهخدا

لهاشم. [ ل َ ش ُ ] ( ص ) هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. ( جهانگیری ). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. ( برهان ) :
شعر ژاژیدن لهاشم توست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
تو نیستی از جمع کریمان نفایه
من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم
تو صدر کریمانی و من صدر حکیمان
از حکمت من بر کرم توست تحکم.
سوزنی ( درقافیه تبسم و انجم و قلزم و قم ).
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است.
خاقانی.
جهانی ز جود تو هستند خرم
قرین تکلف غریق تنعم
گر از خرده بینان بخرد نباشم
نباشم هم از ابلهان لهاشم.
نزاری.

فرهنگ معین

(لَ شُ ) (ص . ) هر چیز بد و زشت ، زبون ، پست .

فرهنگ عمید

۱. زبون، پست.
۲. زشت و بد.

پیشنهاد کاربران

بپرس