بلنگید در زیر من بارگی
از او بازگشتم به بیچارگی .
فردوسی.
کار نیکو کند خدای ، منال راه کوته کند زمانه ، ملنگ.
مسعودسعد.
ای پسر با جهان مدارا کن وز جفاهای او منال وملنگ.
ناصرخسرو.
و یزید [ بن ولید ] مردی بود اسمر و نیکوروی و اندکی لنگیدی. ( مجمل التواریخ و القصص ).منال کاتبی از سنگلاخ وادی فقر
ملنگ وار به پایان بر این طریق و ملنگ.
کاتبی.
قاع الکلب قوعاناً؛ لنگید و خمید سگ. ( منتهی الارب ). شک ؛ لنگیدن شتر. رهص ؛ لنگیدن ستور از رفتن بر سنگ. وقع؛ لنگیدن ستور. ( تاج المصادر ). شظی الفرس شظی ؛ لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظی. جنب ؛ لنگیدن شتر از پهلو. هنبلة؛ لنگیدن مرد. هَنْبَل َ الرجل ؛لنگید و برفتار ددان رفت. ( منتهی الارب ).- لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی.
|| لنگ کردن. ( آنندراج ).
- لنگیدن کاری ؛ نقصی در آن بودن که مایه تعویق و تعطیل آن است.