کفش صندوق و مخبث ... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.
لبیبی.
در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است :برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.
منوچهری.
از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم : سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان.
خاقانی.
به خنده گفتن شیرینش دیدیدبه لنجه رفتن رعناش بینید.
نزاری.
شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.
ابن یمین.
|| لنجه کردن ، دبه کردن ( در تداول مردم خراسان ).لنجه. [ ل ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب. || گردبرگرد دهان. ( برهان ).
لنجه. [ ل َج َ / ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. ( از برهان ).