لنبک ابکش

لغت نامه دهخدا

( لنبک آبکش ) لنبک آبکش. [ لُم ْ ب َ ک ِ ک َ / ک ِ ] ( اِخ ) نام سقائی جوانمرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته براهام جهود را به وی بخشید. فردوسی شرح داستان را چنین منظوم داشته است :
چنان بد که روزی به نخجیر شیر
همی رفت با چند گرد دلیر
بشد پیرمردی عصایی به دست
بدو گفت کای شاه یزدان پرست !
دو مردند شاها! بدین شهر ما
یکی بانوا، دیگری بینوا
براهام مردی است پر سیم و زر
جهودی فریبنده ای بدگهر
به آزادگی لنبک آبکش
به آرایش خوان و گفتار خوش
بپرسید از این مهتران کی که اند
ز گفتار این پیر سر بر چه اند
چنین گفت با او یکی پارسا
که ای نامور باگهر پادشا
سقایی است این لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش
به یک نیمروز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجوید به راه
نماند به فردا از امروز چیز
نخواهد که در خانه ماندش نیز
براهام بی بر جهودی است زفت
کجا زفتی او نشاید نهفت
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هر گونه چیز
منادی گری را بفرمود شاه
که رو بانگ زن پیش بازارگاه
که هر کس کز این لنبک آبکش
خَرَد آب ، خوردن نباشَدْش خوش
همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره زودیاب
سوی خانه لنبک آمد چو باد
بزد حلقه بر چوب و آوازداد
منم سرکشی گفت از ایران سپاه
چو شب تیره شد بازماندم ز راه
بدین خانه امشب درنگم دهی
همه مردمی باشد و فرّهی
بشد شاد لنبک ز آواز او
وز آن خوب گفتار دمساز او
بدو گفت زود اندرآ ای سوار!
که خشنود بادا ز تو شهریار
اگر با تو ده تن بدی به بُدی
همه بر سرم یک به یک مه بدی
فرودآمد از اسب بهرام شاه
همی داشت آن باره لنبک نگاه
بمالید شادان به چیزی تنش
یکی رشته بنهاد بر گردنش
چو بنشست بهرام ، لنبک دوید
یکی خوب شترنج پیش آورید
یکی چاره ای ساخت در خوردنی
بیاورد هر گونه آوردنی
به بهرام گفت ای گرانمایه مرد!
بنه مهره یاری کن از بهر خورد
چو نان خورده شد میزبان در زمان
بیاورد یک جام می شادمان
عجب ماند شاه از چنان جشن او
از آن چرب گفتار و آن تازه رو
بخفت آن شب و بامداد پگاه
از آواز او چشم بگشاد شاه
چنین گفت لنبک به بهرام گور
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( لنبک آبکش ) نام سقانی جوان مرد و با خوان و گفتار خوش به روزگار بهرام گور پادشاه ساسانی و همان است که بهرام خواسته بر ابهام جهود را بوی بخشید .

پیشنهاد کاربران

بپرس