عَل صروف الدهر او دولاتها
یدلننا اللمة من لماتها.
( منتهی الارب ).
لمة. [ ل ُ م َ ]( ع اِ ) یاران. || گروه از سه تا ده. ( منتهی الارب ). گروهی از زنان. ( مهذب الاسماء ). || همزاد مرد. ( منتهی الارب ). همزاد. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || هم شکل و مانند. ( منتهی الارب ). مانند. ( دهار ). || پیشوا. ( منتهی الارب ).
لمة. [ ل ِم ْ م َ ] ( ع اِ ) موی پیچه. ( منتهی الارب ). موی تا زیرنرمه گوش فروآویخته. ج ، لمم ، لمام. الشعر الذی یجاوز الاذن فاذا بلغت المنکبین فهی جمة. ( بحر الجواهر ) ( منتهی الارب ). موی تا دوش. موی تا به دوش رسیده. ( مهذب الاسماء ). موی که از بناگوش گذشته باشد. ( غیاث ): لمة مشیطة؛ [ موی ] شانه کرده. || آنچه پراکنده شود از سر میخ فروکوفته به سنگ. ( منتهی الارب ).
لمة. [ ل ِم ْ م َ ] ( اِخ )( ذوالَ... ) نام اسب عکاشةبن محصن. ( منتهی الارب ).
لمه. [ل َ م َ / م ِ ] ( ترکی ، پسوند ) کلمه ترکی است و چون مزید مؤخری در بعض کلمات ترکی مستعمل در فارسی درآید. مزید مؤخری است در کلمات مأخوذه از ترکی و مجموع مرکب صورت اسم مصدری است که به معنی اسم است : تولمه ( آتش سرخ کن یا آتش گردان )، سوزلمه ( چلو صافی )، چالمه ( یخدان چرمین )، چاتلمه ( دُم دُم )، بقلمه ( گوسفند درست بریان )، دلمه ( غذائی از گوشت و لپه پخته در برگ مو یا کلم پیچیده ) قابلمه ( باطیه دردار )، تابلمه ( رشته ای چند به هم تافته ). و گاه اسم مصدر، چون : کفلمه ( از:کف عربی + لمه ) و دیشلمه ( از: دیش ، دندان + لمه ).
لمه. [ ل ُم ْ م َ ] ( ع ص ، اِ ) یار سفر. || مونس. غمخوار ( واحد و جمع در وی یکسان است ). ( منتهی الارب ).