جهان داند که من شاه جهانم
چراغ دوده ساسانیم
علاءالدین حسین بن حسینم
اجل بازیگرنوک سنانم
بر آن بودم که از لمغان به غزنین
به تیغ تیز جوی خون برانم
ولیکن گنده پیرانند و طفلان
شفاعت میکند بخت جوانم.
و این شهر از بلاد کابل و بانی آن شهر لام نام داشته و چون به منزله خانه او بوده به لام خان موسوم شده و لمغان مخفف و مبدل آن است چه در پارسی خاء با غین تبدیل می یابد. ( آنندراج ) : تا نواحی لمغان که معمورترین آن نواحی بود مستخلص گردد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 39 ).
پس از چند روزی که در راه راند
جنیبت به اقطاع لمغان رساند.
شهابی ( از جهانگیری ).
لمغان. [ ل َ ] ( اِخ ) ( رود... ) نام رودی که از حدود لمغان و دینور ( ظ: دپنور ) از کوه بگشاید و بر حد بنیهار ( بنیها ) بگذرد از سوی جنوب و بر حدود مولیان بگذرد... در دریای عظیم افتد. ( حدودالعالم ص 27 ).