لمص. [ ل َ ] ( ع اِ )فالوده. || فالوده مانند بی شیرینی که کودکان با دوشاب خورند. ( منتهی الارب ). شی مثل الفالوذج لا حلاوة له یؤکل مع الدبسر. ( بحر الجواهر ). ظاهراً آرد سرخ کرده با روغن باشد که شیرینی آن را شیره کنندگاه خوردن : و لعلک امرت خادمک ان یشتری لک من الحلوانی شیئاً من الفالوذج ، لکن هل فکرت ان یشتری شیئاً من الملوص و المزعزع او المزعفر او اللمص او اللواص او المرطراط و السرطراط الی اخواتها و کلها تعنی الفارسیة الاولی. ( نشوء اللغة العربیة ص 91 ). لمص. [ ل َ ] ( ع مص ) فالوده خوردن. || بر انگشت گرفتن و لیسیدن انگبین را. || شکنجیدن چیزی را به دو انگشت. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
فالوذه خوردن . یا بسر انگشت گرفتن و لیسیدن انگبین را .