- لمح ٌ باصر ؛ نگاه تیز.
- لمح ِ بصر ؛ چشم زدن. چشم بر هم زدن. لمح العین :
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او دانی.
ناصرخسرو.
لمح.[ ل َ ] ( ع مص ) نگریستن. ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاج الصادر ). نگریستن و دیدن به نگاه خفی و پنهان. ( منتهی الارب ). دیدن به نظر سبک. ( منتخب اللغات ). لمذ. ( منتهی الارب ). || درفشیدن برق. درخشیدن برق. ( زوزنی ). درخشیدن برق و ستاره. ( منتهی الارب ). درخشیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). لمحان. تلماح. ( منتهی الارب ).